22

863 134 82
                                    

ووت و کامنتی فراموش نشه❤


اینم پارت سه شنبه.
پارت پنج شنبه هم امادست براتون میزارم
زیاد کامنت بزارید ذوق کنم😜
..........................................................................................................................................

با اشاره ی مرد ده برده برهنه رو به روی جمعیت ایستادن و منتظر شدن.

نگاهم به پسر بچه ای موند که از ترس به خودش میلرزید. اشک نمیریخت ولی دستش رو دائما جلوی خودش نگه میداشت و میلرزید.
چشمای ابی داشت و موهای بور. به کره ای ها نمیخورد و نگاه همه رو به خودش جلب کرده بود.

مرد: اوه همه ی نگاها روی یک بردست. درسته اون کره ای نیست .این پسربچه  روسیه و راه طولانی رو طی کرده و چهره ی فوق العاده ای داره .مطمئناً قیمت هارو این پسر خیلی بالا ببره.

و اروم تر به پسر با تشر گفت: و البته هزینه ی بالاتر یعنی زجر بیشتر. همیشه زیبایی به نفع ادم نیست درست نمیگم؟

تقریبا نیم ساعت از مهمونی گذشته بود که همه احساس خستگی کردن. پیشونی عرق کرده ی نامجون نشونگر اشتباهش بود. هیچ کدوم به اینکه هرکسی ممکنه تو زمان مختلفی از هوش بره فکر نکرده بود و این تک ، تک از حال رفتن مهمونا زنگ خطر بود.

مردی که برده هارو معرفی میکرد به افرادش علامت داد و اونهاهم برده هارو بردن.
نگاهی به نامجون انداختم که علامت داد خودمونو بی حال نشون بدیم.
وقتی در ورودی رو قفل کردن روی زمین سر خوردم و سرم رو به دیوار تکیه دادم. نگاهی به جانگ کوک انداختم که وضعش بهتر از من نبود.

اگر این اخرین باری بود که میدیدمش دلم میخواست خوب نگاهش کنم. میخواستم جمعیت رو کنار بزنم و به آغوشش بکشم تا برای آخرین بار عطرش رو نفس بکشم ولی فقط نگاهش کردم.

از روی زمین بلند شدم و تلو تلو خوران به سمت آشپزخونه رفتم. باید یونگی رو پیدا میکردم.
یونگی با دیدنم جلو اومد

-هیونگ کارمون تمومه. اونها فهمیدن و برده هارو بردن در هاهم قفل کردن.

Yoongi P.O.V

داستان ما نباید اینجا تموم میشد
ما باید نجات پیدا میکردیم
باید میجنگیدیم

بازوهاش رو گرفتم و تکونش دادم

-تهیونگ به خودت بیا. برو بقیه رو بیار اینجا طبق گفته ی سراشپز  یه دوراهی  هست که به زیرزمین میرسه. حتما برده ها اونجان تا مسموم نشن زود بیارشون.

تهیونگ سرش رو تکون داد و دوید داخل سالن.
دست هوسوک رو گرفتم و سمت ورودی اشپزخونه کشیدم. اونجا منتظر بقیه شدیم.طولی نکشید که اونها هم بهمون پیوستن.

طبق نقشه و گفته ی اون اشپز اگه سمت راست بپیچیم به اشپزخونه میرسیم و اگر مستقیم بریم به پله های زیرزمین میرسیم. همه گفته ها درست بود ولی در قفل بود.

SEVENWhere stories live. Discover now