16

952 142 85
                                    

ووت و کامنت یادتون نره😗
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃

یاداوری:
جی هیاک: الیزابت اسمیث از باند مافیای ردرُزِ . طبق آخرین اطلاعاتی که به دستمون رسیده الیزابت کوچکترین دختر دست راست رئیس باند، نیکول اسمیثِ.  بیست و پنج سالشه و  توی روابط جنسیش یه میسترس خشنه. به پسرای با سنِ کم و بیبی علاقه نشون میده. ورود به پنت هاوسش کار اسونی نیست ولی امروز ساعت سه قراره براش یه برده ی پسر ببرن. جانگ کوک! قراره براش یه بیبی بویِ خوب باشی. وظیفت فقط اینه که خیلی خوب پاهات رو براش باز کنی و از دهنت به خوبی استفاده کنی.  همین! اَه لطفا اینطوری بهم نگاه نکن فکر نمیکنم عرضه ی انجام کار دیگه ای رو داشته باشی. تهیونگ و جین و جیمین میخوام نگهبانای توی اتاق نگهبانی رو بی هوش کنید. چون الیزابت از اون خونه برای لذت بردن یک شبش از برده هاشه فقط دو نگهبان داره اونارو بیهوش کنید و بعد سیستم امنیتی خونه رو با یک دکمه خاموش کنید نامجون و یونگی میخوام برید داخل و الماس رو بردارید

❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣

دستش رو دوباره به هوا زد و گفت: تمام! یا پیروز میشید یا میمیرید جالبه نه؟ اگر نتونید برگردید یا موفق به اوردن الماس نشید هوسوک میمیره و مطمئن باشید به بدترین و دردناک ترین شکل ممکن پس هوسوک رو همینجا نگه میدارم.

جی هیاک از اتاق خارج شد و در رو محکم و با صدا بست. شاید میخواست هفتا پسر داخل اتاق رو به خودشون بیاره. شاید میخواسته یک بار دیگه بهمون یاداوری کنه جهنم هم وجود داره.

صدای هق هق جانگ کوک اتاق رو پر کرد بود. سکوتی که با هق هقای پسربچه اهنگین میشد. بی رحم بود !زندگی بی رحم بود که مارو تا اینجا اورده بود.

یک بار دیگه تهیونگ سمت کوک رفت و سر کوکی رو روی سینش گذاشت. هیچ کس حتی نمیتونست دلداریش بده. دلم میخواست میرفتم جلو و تو صورتش داد میزدم همه چیز درست میشه ولی نمیشد. قرارنبود چیزی عوض بشه .

جیمین، کوک رو از اغوش تهیونگ بیرون کشید و با نوک انگشتاش اشک هاش رو پاک کرد.

جیمین:جانگ کوکی میدونم حرف درستی نیست ولی من تجربه اشو داشتم . یادته وقتی مربی بردم توی اتاق؟ یادته یا نه لعنتی؟ جانگ کوکی میدونم الان سینت داره اتیش میگیره میدونم بعدش قراره کلی از خودت بدت بیاد میدونم فقط قراره درد بکشی میدونم این حرفای لعنتی رو میدونم ولی میدونی یونگی هیونگ اونروز چی بهم گفت؟ گفت امروز نوبت منه فردا نوبت اون . جانگ کوکی ما انتخابی نداریم. فکر میکنی بدم میومد مثل بقیه بچه ها برم مدرسه؟ فکر میکنی بدم میومد دست تو دست مادر و پدرم برم پارک؟ نه منِ احمق حتی ارزومه مادرو پدرم پیشم بودن حتی با کتک هایی که میخوردم. فقط انجامش بده نمیخوام یکیتونو از دست بدم. نمیخوام ناموفق برگردم و دیگه به جای خالی یکیتون نگاه کنم. میفهمی چی میگم؟

SEVENDonde viven las historias. Descúbrelo ahora