14

952 156 21
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه💜
💜💜💛💛❤❤💚💚💙💙💜💜💛💛❤❤💙💙💙💙💚💚🖤🖤💚💚💛

جانگ کوک پیش دستی کرد و پرسید: حالت خوبه؟ خیلی سخت گرفت بهت؟

جیمین از خجالت چشماش رو ازمون گرفت و زیر لب گفت: سخت؟

تهیونگ رو به روی جیمین ایستاد جوری که نتونیم ببینیمش و گفت: به کارتون برسید بزارین یکم استراحت کنه.

سرم رو به موافقیت تکون دادم و عقب رفتم.
همه به تختامون برگشتیم. جیمین با صدای ضعیفی گفت: یونگی هیونگ!

سمتش برگشتم و پرسشگرانه نگاهش کردم.

جیمین: میشه بیای؟

کنار تختش رفتم و کنارش نشستم.
کمی با ناخناش بازی کرد و گفت: مرسی که کمکم کردی و نزاشتی تو اون وضع ببیننم.

با دستم راستم پشت سرم رو جایی میون موهام رو خاروندم و گفتم: فعلا وضعیت همینه امروز من بهت کمک کردم فردا تو بهم کمک میکنی.

جیمین اینبار بلند صحبت کرد و همه رو مخاطب قرار داد: اون مرد یه چیزی گفت.

سرش رو پایین انداخت ولی هنوزم میتونستم گزیدن لبش رو ببینم.

جیمین:ماها علاوه بر موش های آزمایشگاهیی قراره جاسوس بشیم و تو خیلی از ماموریت ها قراره زیرخواب خیلی ها بشیم.

سکوت.
سکوتی که حس مرگ داشت.
شایدم بدتر
مگه بدتر از مرگ هم بود؟
جاسوسی به وسیله ی بدنامون.
به عبارت دیگه ای برده های جنسی

جیمین: به خاطر همینه که این آموزش هارو بهممون میدن‌

جین زانوهاشو بقل کرد و سرش رو پشت زانوهاش پنهان کرد ولی نتونست لرزش شونه هاش رو مخفی کنه.

هوسوک: میشه ازشون شکایت کرد. مگه نه؟

نامجون پورخندِ تلخی زد و گفت: مطمئن باش قبل از اینکه بتونی به دادگاه برسی قبرت توی حیاط پشتی کنده میشه.

هوسوک از تصورِ حرفِ نامجون به خودش لرزید .

بدون هیچ حرفی دوبار روی شونه ی جیمین زدم و دوباره روی تختم دراز کشیدم.

نامجون راست میگفت.
ما برای انتقام گرفتن و یا حتی فکر ازادیمون خیلی ضعیفیم و تنها کاری که میتونیم بکنیم اینه که بیشتر پاهامون رو باز کنیم و قشنگ تر ناله کنیم.

در باز شد و دوباره جی هیاک و ساجون و زنی که اونروز زخمای دستامون رو پانسمان کرد وارد شدن.
اول فکر کردم میخوان به زخمامون رسیدگی کنن ولی با دیدن سینی پر از سرنگ نفسم رو حبس کردم.
بعضی اوقات تنها نفس کشیدن هم سخت میشد.

جی هیاک: زود باشین صف بکشید!

طبق خواسته اش صف کشیدیم. ساجون مثل دفعه ی پیش دوربین هارو تو گوشه های اتاق تنظیم کرد و روشنشون کرد.

SEVENDonde viven las historias. Descúbrelo ahora