28

808 137 54
                                    

ووت و کامنت را فراموش نکنید😌


Yoongi's P.O.V

سکوت
سکوت
سکوت

تمام اتفاقی بود که در چندین ساعت اخیر اتفاق افتاده بود.
ما هفت نفر هرچقدر دست و پا می‌زدیم بیشتر تو منجلاب فرو می‌رفتیم.
هرروز به امید پیدا کردن راهی برای فرار بیدار میشدم و هرشب با حس شکست می‌خوابیدم.
ما اونقدر بزرگ نشده بودیم که این روزها رو ببینیم.
نگاهی به اتاق انداختم.
اتاقی که پر از سکوت و نا امیدی بود
پر از شکست و زجر بود
این دیوارها تنها شاهد اشک و درد ما بودن.
در مقابل اشک های ما این دیوار ها خیلی سنگدل بودن که نریختن.
یک روزی تمام این زندان رو به اتش می کشم. آتشی که همه ی درد های هفت پسر بچه رو به خاکستر تبدیل کنه ٫اتشی که به جای هفت پسربچه شعله بکشد و انتقام بگیرد.

نگاهم رو به هوسوک انداختم که به خودش پیچیده بود. من هر روز با انگشت هام وجودش رو لمس میکردم و بیشتر می‌فهمیدم که این پسربچه هرروز چقدر شکسته تر می شد. انگشت های که بهش لذت و درد رو همزمان می داد. انگشت هایی که عاشق سفر روی بدن بی نقص پسر بچه ای شده بود.
اما نباید دل ببندم به کسی که هرروز کسی رو نفرین میکرد که در قلبم میدونستم منم.
نباید دل ببندم به کسیکه ازم متنفره
نباید...
ولی هوسوک خواستنی تر از تمام نباید هایی بود که مغزم برام لیست میکرد.
بدن حساسش و چشمای پر از اشکش خواستنی تر از هر دلیلی بود .
هوسوک برای من بود
اگه میتونستم دور از همه زندانیش میکردم و هر روز اونو بیشتر برای خودم میکردم.
هوسوک تنها دلیل نفس کشیدنم بود و من باید مطمئن میشدم که هیچ کس به هوسوک نزدیک نشه و مهم نبود بهای این خواسته چقدر بود.
اگه قرار باشه هوسوک رو برای خودم و برای همیشه داشته باشم٫ بهای سنگینش رو می‌پردازم.

Jimin P.O.V

باید عادت میکردم به نگاهای خیره اش به هوسوک
باید عادت میکردم به غیب شدن های دو نفرشون
باید عادت میکردم به دیدنشون و ساکت می موندم.
این روزها یونگی کاملا از زندگیش بیرون انداختم به طوری که انگار حتی ارزش نگاه هاشو ندارم.
توی این اتاق لعنتی حس میکردم وجود ندارم
همه بیرون این اتاق جهنمشون رو میگذرونن و در اخر روز در آغوش همدیگه به ارامش می رسیدن اما من حتی ارزش ارامش رو هم نداشتم.
تقصیر من نیست که دلم بی جنبه بود
تقصیر من نیست که با یه محبت کوچیک عاشق شدم
تقصیر من نیست که حتی برای چند لحظه ی کوتاه درون اغوشش حل شدم.
من فقط خیلی تنها بودم از اول اونقدر تنها بودم که با کوچکترین محبتی عاشق شدم.
پسری که از بچگی بین آزمایشگاه های وحشتناک این ادم ها سرگردون بود٫ حق نداشت عاشق بشه؟
پسری که همه از زنده موندنش بعد از اون همه آزمایش تعجب کرده بودن٫حق نداشت دل ببنده به مردونگی مردی که هرچند کوتاه حمایتش کرد؟
اما اون پسربچه حق نداشت عاشق بشه
اون پسربچه فقط یه نمونه ی بی ارزش آزمایشگاهی بود.

SEVENWhere stories live. Discover now