You Won

251 43 8
                                    

دوباره رو تختش دراز کشیده بود و سقف رو نگاه میکرد
خوابش میومد اما مطمئن بود دوست نداره بخوابه
موبایلشو برداشت تا حداقل کمی زیر و روش کنه و چشمهای مست خوابش رو مشغول نگه داره
نیم ساعتی گذشته بود که تق آرومی از در بلند شد
کمی سر چرخوند تا چک کنه اما بیخیال بلند شدن از جاش شد و دوباره به گوشیش مشغول شد
دوتا تق بعدی بلند تر بودن و هوسوک رو پروندن

_ ساعت پنج صبحه...

کوک زیر لب غرغر کرد و هوسوک از رو تختش بلند شد تا پشت در رو چک کنه

_ تو ادم نمیشی؟

هوسوک با کلافگی گفت و وارد اتاق شد

_ با تو کار داره...

خودشو رو تخت ولو کرد و چشمهای متعجب کوک رو نادیده گرفت

_ با من..؟

با جوابی که از هوسوک نگرفت بلند شد و جلوی در رفت
چشمهای گردش با دیدن تهیونگ جاشونو به یه صورت خنثی دادن و در اتاق رو پشت سرش بست تا هوسوک رو اذیت نکنن

_ اینجا چیکار میکنی..؟

زمزمه وار و با صدای خفه ایی پرسید. راهرو پنج صبح توی سکوت کامل بود و اگر یکم ولوم صداشون بالا میرفت ممکن بود خیلیا رو بیدار کنن

_ جونگکوک.. من قصد بدی نداشتم..

_ که اینطور...

تمسخر صداش مشهود بود و باعث شد تهیونگ سرشو کج کنه و نفس تیزی بکشه

_ بهم گوش بده.. این یه سوتفاهمه خب؟ ما بچه نیستیم من برای چی باید ضایعت کنم؟

_ اگه نه پس چرا وایسادی جملم تموم شه و تکذیبش کنی؟!...

صدای جونگکوک بالا نرفته بود اما خیلی حرصی میزد

_ من اصلا جواب اون سوال رو ندادم گاد..

انگشتشو روی تیغه بینیش کشید و ادامه داد

_ جیمین پرسید خیلی قراره طول بکشه یا نه و چون مخاطبش بودم به سوالش دقت کردم. من وقتی داشتم فکر میکردم از چی ناراحت شدی متوجه اون سوتفاهم شدم‌. باور کن اصلا نمیخواستم تو رو تکذیب کنم

_ که اینطور‌.. اوکی‌...

_ باور کردی؟

_ میخوام بخوابم..

چرخید تا وارد اتاق شه اما تهیونگ بازوش رو کشید و دوباره برش گردوند
دستش رو به ضرب از بین انگشت های تهیونگ بیرون کشید و با اخم ریزی ابرو تا انداخت

_ قانع شدم ول نمیکنی؟

_ نشدی آخه..

_ اره نشدم ولی تا کی قراره اینجا وایسیم؟

_ تا وقتی قانع شی؟

_ کیم من اصراری ندارم باهات صمیمی دیده شم الانم برو اتاقت تا با هم ندیدنمون.

Wierd StarDonde viven las historias. Descúbrelo ahora