seri's BFF

138 26 8
                                    

هنوز حتی استاد از کلاس خارج نشده بود که سری با کله وارد شد و سمت جونگکوک و جنی حمله برد.

_ با هم جایی میرید؟

جنی در جواب سری لبخندی زد و به جونگکوک اشاره کرد که با تعجب به سری خیره بود.

_ احتمالا برای یه تکلیف گروهی مجب...

_ لطفا فراموشش کن بمونه برای یه وقت دیگه من به دوستام قول دادم جونگکوک رو با خودمون می‌بریم.

قیافه جنی در کنار تعجب، ظن خاصی داشت و همین باعث شد توجیه بشن که چرا زودتر از جونگکوک جواب داده.

_ کجا میبری؟

_ قراره بریم یه چیزی بخوریم.

_ چرا قول دادی جونگکوک رو ببری؟

_ چون بچه ها میخواستن ببیننش؟

_ همینجوری الکی؟

_ چرا اینقدر گیر میدی؟

_ کیم سری!

با داد جنی جونگکوک کنارش پرید و قیافه سری وا رفت. هیچکس جز خودشون سه تا متوجه نشدن چرا جنی اونقدر کلافه به نظر می‌رسید.

_ بیخیالش شو..

جنی اروم تر گفت و بلافاصله دست جونگکوک رو کشید تا جلوی چشم های متعجب سری از کلاس خارج شن.

_ من و تو باید کاری با هم انجام بدیم؟

جونگکوک بعد از برداشتن چندتا قدم تو راهرو پرسید و جنی سرجاش ایستاد.

_ زودتر برگرد خوابگاه و امروز جلو چشم سری نباش..

_ قرار بود با سوبین بری نه؟

جنی هم بعد از جوابی که از جونگکوک گرفت به سرعت ازش دور شد و جونگکوک اون وسط ایستاده بود تا مغزش پیرامون رو تحلیل کنه. رفتار جنی یکم زیاده روی بود.
بعد از رفتنش سمت کلاس برگشت و همزمان با بیرون اومدن سری روبروی هم دراومدن.

_ ناراحت نشو ازش..

_ نشدم..

سری مثل جونگکوک آروم گفت و دستش رو چسبید.

_ میایی؟

جونگکوک بعد از چند لحظه کوتاه، دست سری رو فشار داد و راه افتاد. قرار نبود آسمون به زمین بیاد و مطمئن بود جنی اخلاق های بچگونه ایی در این موارد نداره.

..
.

_ باید برم برسم به تخت خوابم!

جونگکوک با لحن کشیده ایی گفت و به دیوار تکیه داد.

_ نمیشه یه ربع دیگه بخاطر ما از تخت گرمت بگذری؟

_ خستم...

الکی نق نق میکرد اما اوضاع اصلا طبق خواستش پیش نمی‌رفت و فقط می‌خواست زودتر از اون بچه ها جدا شه. بهرحال سری و دوتا دوستی که حتی جونگکوک اونقدری نمیشناخت به مقداری تحویلش نگرفته بودن که جونگکوک به کراش جدیدی شک کنه اما درک نمیکرد چرا اینقدر اصرار دارن بیشتر نگهش دارن.

Weird StarWhere stories live. Discover now