-بگو آآااااا.. دهنتو باز کن بچه....
این حرف رو گرگ پیر به توله گرگی که حالا به اندازه یک بچه سه ساله رشد کرده بود گفت و باعث شد بچه دست از ور رفتن با موهای بلندش برداره و نگاه درشتش رو به گرگ پیر بده.....
-اگه غذا نخوری نمیندازمت جلو دراکولا تا خونتو بمکه (دراکولا همون خون اشام هست)....
+هی این چیه بهش میگی؟...
لوهان با اخم رو به گرگ پیر گفت و نگاهشو به دخترک داد و لب زد....
+غذاتو بخور بچه... باید زود تر بزرگ شی....دخترک در حالی که تکه گوشتی که گرگ پیر به زور توی دهنش چپونده بود رو میجویید و لب هاش از خون اون گوشت قرمز شده بود از روی تخت خودشو به طرف پایین سر داد و سمت لوهانی که روی صندلی نشسته بود دوید...
=بزرگ شم ینی چی؟...
لوهان نگاهشو از کتابی که توی دستش بود برداشت و به چهره زیبای دختر داد و لب زد...
+یعنی پاهات و دستات دراز بشه...
دخترک کمی فکر کرد و سرشو کج کرد ....
=نمیخام... اینطوری زشت میشم....
لوهان شونه ای بالا انداخت و کتابشو ورق زد....
+حتی اگه خودت هم نخوای باید زودِ زود دستو پاهات دراز بشه...
دخترک دست های کوچکشو بالا آورد و موهای فرشو که توی صورتش بود رو کنار زد و اینبار قدم دیگه ای به لوهان نزدیکتر شد...
=چرا باید بزرگ شم؟...
لوهان اینبار آهی کشید و کتابشو کامل بست و کنار گذاشت و به چشم های زیبای دختر که به رنگ آبی یخی بود خیره شد...
+چون قراره بشی هوویِ بنده... حالا بجای اینقدر سوال پرسیدن و وِر وِر کردن برو غذاتو بخور باشه؟...
دختر بچه گیج شونه ای بالا انداخت و دوباره سمت گرگ پیر که حالا گوشت هارو براش به تکه های ریز تقسیم کرده بود رفت و دهنشو باز کرد تا گرگ پیر با چنگال یکی ازون تکه هارو توی دهنش بزاره....
لوهان آهی کشید و خواست دوباره کتابشو برداره اما با دیدن صفحه موبایلش که روشن شده بود دستشو سمت گوشی دراز کرد و صفحه چتش با سهون رو باز کرد و به چند پیامی که سهون داده بود خیره شد و مشغول به چت کردن با سهون شد...
-اوضاعت اونجا خوبه؟...
+نه...دلم برای خون گوزن تنگ شده.. خیلیم بو میده اینجا (استیکر بالا آوردن) ...
-بو؟... چه بویی؟..
+(استیکر سگ)..!
-اِهِی...بهم بر میخوره ها!...
+(استیکر خنده)...
-دلت برای من چی.. دلت برای من تنگ نشده؟...
+تا حالا بش فکر نکردم.. شاید یکم؟ (استیکر فکر کردن)...
YOU ARE READING
⚜️Hybrid-Rose from the gave⚜️
Fantasy⚜️خلاصه:به دنبال اتفاقات فصل 1 گروه اتحادی که برای فهمیدن رمز و راز های پشت دفترچه کهنه شکل داده بودن بعد از 6 سال تکاپو برای از بین بردن عامل عذاب هاشون حالا در آرامشی عجیب به سر میبرد.. آرامشی که مثل آلارم و آژیر خطری بهشون اخطار میداد... اخطار م...