کای نگاهی به کیونگ سویی که مضطرب روی صندلی نشسته بود و دست هاشو روی زانو هاش مشت کره بود، کرد و لبخندی به چشمهای نگرانش زد و همونطور که ارنجشو روی میز میگذاشت و فکشو به مشتش تکیه میداد لب زد.....
-شبیه تازه عروسایی هستی که برای اولین بار دارن پدرو مادر داماد رو میبینن..
کیونگ اخمی کرد و دست از کندن پوست لبش برداشت...
+نمیتونم آروم باشم...
-چرا هنوزم میترسی..
کیونگ سری به نشونه منفی تکون داد و لب زد....
+فقط نگران اینم که اونا ازم خوششون نیاد...
-دست بردار... این سال دومیه که داریم با هم زندگی میکنیم... به علاوه خودت که اونارو توی عروسی یونا ملاقات کردی.. اونا ازت خوششون میاد....
+ولی بازم این اولین ملاقات رسمیمونه و...
خواست چیزی بگه که با باز شدن در اتاق vip ای که توش بودن حرفش نا تمام موند و نگاه نگرانش سمت در چرخید و به سرعت از جاش بلند شد...
نمیدونست چرا.. نمیدونست ولی قلبش به شدت داشت تند میزد و هر بار که اون دو شخص نزدیک تر میشدن، این موضوع که این اولین ملاقات رسمی کیونگ با خانواده کای هست رو بیشتر به رخش میکشید و کاری میکرد که قلبش از سینه اش بیرون بیوفته...
کای با وارد شدن پدر و مادرش از جاش بلند شد و کیونگ هم دنبالش بلند شد و از پشت میز بیرون اومد...
کیونگ با چرخیدن نگاه مادر کای سمتش تا کمر خم شد و سلام کرد و باعث شد لبهای مادر کای به لبخند بازی باز شه..
مادر کای جلو اومد و کمی برای دیدن صورت کیونگ خم شد و لب زد...
-اوه.. تو از نزدیک خیلی بهتر به نظر میای...
کای نیم نگاهی به کیونگ که خشک شده در حالت تعظیم باقی مونده بود کرد و با خنده سمت مادرش رفت و درحالی که صندلی رو برای مادرش عقب میکشید لب زد..
+بهتره اول بشینید...
مادر کای سری تکون داد و کنار همسرش که داشت اطرافو نگاه میکرد نشست و با نگاهش کای و کیونگ رو که هر دو درحال نشستن بودن رو دنبال کرد...
پدر کای اطرافو نگاه کرد و بی توجه به جو جمع زیر لب خطاب به زنش لب زد...
~میتونستیم اینکارو توی عمارت کنیم...-اه اینقدر غر نزن مرد... همیشه دوست داشتم بیام همچین جایی...
کای در حالی که از زیر میز انگشتهاشو بین انگشتهای کیونگ میبرد و محکم دستشو توی دستهاش میگرفت، زنگ روی میزو زد...
مدتی طول نکشید که گارسون وارد اتاق شد و سفارش غذاشون رو گرفت و بار دیگه سکوت بینشون رو فرا گرفت...
YOU ARE READING
⚜️Hybrid-Rose from the gave⚜️
Fantasy⚜️خلاصه:به دنبال اتفاقات فصل 1 گروه اتحادی که برای فهمیدن رمز و راز های پشت دفترچه کهنه شکل داده بودن بعد از 6 سال تکاپو برای از بین بردن عامل عذاب هاشون حالا در آرامشی عجیب به سر میبرد.. آرامشی که مثل آلارم و آژیر خطری بهشون اخطار میداد... اخطار م...