⚜️ Part 34⚜️

396 138 20
                                    

اولین شب سال نو بود و صدای شر شر بارون و رعد و برق شدیدی که باعث میشد برای لحظاتی نور سفیدی که ازش ساطع میشد  تاریکی ای که سئول رو در بر گرفته بود، از بین ببره و باد شدیدی باعث بهم کوبیده شدن در و پنجره خانه بشه ...

همه و همه باعث میشد پسر بچه ای که لب پنجره بخار گرفته نشسته بود و منتظر رسیدن بابانوئل رویاهاش بود، از ترس جیغی بکشه و از روی چهار پایه ای که روش ایستاده بود پایین بیاد و به سمت مادرش بدوه و توی آغوشش پنهان بشه...

مادر بچه در حالی که فرزندش رو توی آغوش نگه داشته بود پرده های پنجره رو کشید و روی کاناپه نشست و رو به همسرش لب زد..

-فکر کنم قراره طوفان بزرگی باشه... ماشین رو جای امنی پارک کردی؟...

مرد در حالی که سری به نشونه مثبت تکون میداد کانال تلوزیون رو به شبکه خبری تغییر داد و لب زد...

+بد شد.. به بچه قول داده بودم ببرمش تا آتش بازی رو تماشا کنه...

-تو این هوا فکر کنم برنامه کل شهر کنسل باشه... خوب شد که بیرون نرفتیم وگرنه بارون گیر میشدیم...

«news TV: به گزارش آب و هوایی ای که به دستمون رسید این طوفان غیر منتظره که از منشاء نا معلوم شکل گرفته و کارشناسان نتوانسته دلیلی برای وقوع آن پیدا کنند.. از هم وطنان ساکن کنار دریا و محل های در معرض خطر خواهشمند است تا رسیدن دستورات جدید طبق راهنمایی نیروی امداد خانه های خود را تخلیه و در مکان امن ساکن شوند و ساکنان مناطق دیگر تا اطلاع ثانوی در خانه های خود مانده..........»

همون لحظه بود که رعد و برق دیگه ای زد و برق شهر قطع شد و در یک آن نیمی از سئول در تاریکی محض فرو رفت....

مادر ترسیده از تاریکی خونه چنگی به شونه همسرش زد و در حالی که سعی میکرد گریه پسر بچه اش رو آروم کنه لب زد...

-چکار کنیم مرد.... پاشو زنگ بزن به اقوام ببین طوریشون نشده باشه...

در همون لحظه... حوالی شهر و دور از تفکر انسان هایی که به دنبال دلیل طبیعی ای برای این طوفان بودن، چانیول با سر و رویی که ازش آب چکه میکرد با چشم های به خون نشسته نگاهشو بین دود و بارون اطرافش به دنبال اون شاهوار میانسال میچرخوند و دست های بر افروخته از آتشش رو آماده برای سوزاندن نگه داشته بود....

ریشه هایی که کیونگ سو بی هدف توی فضای اون محوطه میچرخوند کار رو برای ته گو سخت کرده بود اما متقابلا دید چان رو برای گیر انداختنش کم میکرد اما گه گاهی میتونست سایه سیاهی که از کنار و یا پشت اون ریشه ها عبور میکرد رو ببینه و همینطور نور قدرت آتشی که اون شاهوار از پدرش دزدیده بود مثل چراغ فانوسی چشم های دورگه رو به سمت خودش میکشوند ... اون شاهوار نمیتونست مدت زیادی به بازی قایم باشکی که راه انداخته بود ادامه بده!...

⚜️Hybrid-Rose from the gave⚜️Where stories live. Discover now