⚜️Part 12⚜️

616 150 10
                                    

با کلافگی  دکمه اسپِیس فیلی که در حال پخش در  لپ تاپ بود رو زد و در حالی که دستهاشو توی هم گره میکرد لب زد...
-هیچی نیست... تو اون ساعت هیچکسی وارد بار نشده...
کریس دستی به چونه اش کشید و بعد از مکثی لب زد...
+شاید هیچکس وارد نشده.. ولی خارج شده! ... اینجارو ببین...
بک با اخم ریزی دست کریس رو که جلو رفت و قسمتی از فیلمی که دوربین های نصب شده جلوی ورودی بار گرفته بود رو نگه داشت، دنبال کرد و به تصویر شخصی که درحالی که کوله اش رو روی دوشش تنظیم میکرد و کلاه کپشو جلو میکشید خیره شد...
-منظورت اینه که یکی از خودمون اونارو دزدیده؟...اینجارو ببین.. اون غریبه نیست جزئی از کارکنامه...
کریس سری به نشونه مثبت تکون داد و آرنجشو روی کانتر گذاشت...
+ممکنه... اون ساعت تو بار کسی نبوده و کسی هم از بیرون داخل نشده... احتمالش خیلیه... اون شب چند نفر توی بار بودن؟ و اینکه هرکدوم داشتن چکار میکردن؟..
بک پاهاشو رو هم انداخت و همونطور که به چان و چن که پشت کانتر در حال کل کل کردن با هم  سر این که کی بطری واین رو روی میز خالی کرده  خیره بود، کمی فکر کرد و دست آخر با تر کردن لبش لب زد...
-اون شب..در کل سه نفر توی بار بودیم.. من.. کیونگ و بارمن... من داشتم مشروبهای جدید رو توی قفسه میچیدم  و وقتی کارم تموم شد سمت اتاق ظروف رفتم... مینسوک ظرف هارو خشک کرده بود و داشت نوشیدنی میخورد... وقتی من اومدم ترسید و نوشیدنیش از دستش افتاد و شکست..همون موقع کیونگ با جعبه اومد تو بار و داشت منو صدا میکرد... بخاطر همین از اتاق اومدم بیرون. اون برای پیدا کردن من به اتاق کارم رفته بود پس منم  رفتم همونجا... و وقتی که از اتاق کارم اومدیم بیرون متوجه شدیم خون ها نیستن... درواقع هممون سرمون به کار خودمون بود و هیچکسی سمت جعبه خون ها نرفته...
+بارمن چی..؟..
-الان به اون مشکوکی؟... اون داشت شیشه شکسته توی اتاق ظروف رو تمیز میکرد… بعدم اون خونا به چه دردش میخوره... اون نمیتونه دزد باشه...
کریس لیوان ویسکیش رو توی دستش چرخوند و بار دیگه لب زد....
+چطوره به وسایلاش یه نگاه بندازی... نمیتونی به این زودی به کسی اعتماد کنی... دزدیدن اون خون ها ممکنه هر دلیلی داشته باشه....
بک اهی کشید و سری تکون داد.. اما قبل ازین که از جاش بلند شه و با دست به کریس اشاره کنه که دنبالم بیا، گوشیش که روی کانتر گذاشته بود ویبره رفت و توجهشو به خودش جلب کرد...
دستشو جلو برد و پیامی که براش اومده بود رو باز کرد..
- «متاسفم بک... فکر نکنم امشب هم بتونم بیام بار..اینبارو هم از حقوقم کم کن»
بک نچی کرد و در جواب پیام مینسوک جمله  «اوکی.. ولی بیشتر ازین غیبت نکن» رو پیامک کرد و بعد به همراه کریس سمت رختکن به راه افتاد...
کریس با نگاهش بکهیونی رو که در کمد کوچکی رو با کلید باز میکرد دنبال کرد و بعد جلو رفت و داخل کمد رو نگاه کرد...
توی کمد چیز زیادی نبود... یک یونیفرم... یک جعبه قرص آسپرین و یک جعبه سیگار...
نگاهی به یونیفرم انداخت و با دیدن لکه کوچک و قرمز رنگی که گوشه آستین لباس رو رنگی کرده بود، یونیفرم رو از چوب لباسی جدا کرد و با دقت به اون لکه خیره شد و جمله این چیه؟ رو زیر لب لب زد....
-عا... فکر کنم اون شب که به خاطر من بطری نوشیدنیش شکست یونیفرمش کثیف شده...
کریس آستین لباس رو به بینیش نزدیک کرد و بعد با اخم ریزی نگاهشو به کف سرامیکی اتاق داد...
بعد از کمی مکث زیر نگاه بک روی پاهاش نشست و انگشتش رو روی شیاره یکی ازون سرامیک ها که ملکول ها و بوی خون رو روش حس میکرد کشید و بعد انگشتش رو بو کشید..
+اینجا همون نوشیدنی شکسته ریخته بود.؟...
بک کمی فکر کرد و بعد از مکثی لب زد...
-چیز عجیبی فهمیدی؟...
کریس از جاش بلند شد و با گذروندن نگاهش از چانیولی که از در اتاق وارد میشد، نگاهشو به بک داد و لب زد...
+بهتره ازون بارمن دور باشی بک... فکر میکنم دزدیدن خون ها کار اونه...
بک شوکه کمی به کریس خیره شد و بعد با شنیدن صدای چان نگاهشو به اون داد...
~نظرت چیه... فکر میکنی اون مشکوکه؟...
+ظاهرا... چطوره زیر نظرش بگیریم... آدرس خونشو نداری بک؟...

⚜️Hybrid-Rose from the gave⚜️Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz