⚜️Part 28⚜️

351 127 4
                                    

دیدش بعد ازین که شیومین دندان های نیششو بیرون کشیده و سه چهارم خونشو مکیده  بود تار شده بود و تنها، صحنه محوی از تلو تلو خوردن های شیومین و رفتنش سمت در اتاقی که توش بودن و خارج شدن ازش دیده بود...

تکونی روی تخت به خودش داد و تن خیس شده از خونشو بالا کشید و اهی کشید و آب خشکِ دهانشو قورت داد...

میتوست صدای پچ پچ های انبوه اون شاهوار هارو از دور بشنوه و وجود پدرشو در همون نزدیکی حس کنه...

این که پدرش هنوز زنده بود شاید کمی خیالشو راحت تر کرده بود...

پلک هاشو باز کرد و سر پایین افتاده اش رو بالا آورد و نگاهشو به دری که باز بود و نور سفیدی ازش اتاق تاریکی که توش بود رو روشن میکرد داد...

خودش رو تا جایی که میتونست بالا کشید و تمام توانی که براش مونده بود رو گذاشت تا بالاخره تونست یکی از زنجیر هایی که دستشو به دیوار پشت سرش وصل کرده بود رو پاره کنه و بعد از اون هر دو دستش رو روی قلاده  روی گردنش گذاشت و اینقدر تلاش کرد تا قلاده رو شکست و درحالی که گوشت مچ های پا و دستهاش در اثر فشار وارد شده و لبه های تیز مچ بند ها پاره شده بود، از جا بلند شد و درحالی که خون از دست و پاش میچکید رد نوری که میدید رو گرفت و با کمک گرفتن از دیوار شروع به حرکت کردن کرد....

هنوز راهرو های پیچ در پیچی که ازش بوی تعفن ساطع میشد رو یادش بود...

هنوز میتونست را خروج رو پیدا کنه و خودش رو به اون بالا، جایی که وجود پدرش رو حس میکرد برسونه...

کمرشو صاف کرد و چنگی به دیوار انداخت و در حالی که زنجیر های وصل شده بهش جلینگ جلینگ صدا میداد و نجوای زنجیر ها گوش های تیز شاهوار هارو تیز تر میکرد، به جلو حرکت کرد.. اما زیاد طولی نکشید که اولین شاهوار جلوش سبز شد و به چشمهای دورنگِ گود افتاده اش خیره شد....

شاهوار جلو اومد و به محض دیدن چان توی اون وضع خواست اونو بگیره و توی آزمایشگاه برگردونه اما به یکباره انگشت های چان بالا اومد و چنگی به موهاش زد و جمجمه اشو به قدری محکم به دیوار کوبوند که سرش ترکید و بدنش به همراه مغز متلاشی شده اش سر خورد و روی زمین افتاد...

چان با لگد بدن جسد رو که روپوش پزشکی ای تنش بود رو کنار زد و دوباره  در حالی که شعله های آتشش از توی دست ها و بازو هاش شعله ور میشد و دور بدنش میپیچید و پرده های پلاستیکی ای که از کنارشون رد میشد رو منقبض میکرد، شروع به حرکت کرد و با نگاهش به شاهوار های بیشتری که با دیدنش به سمتش میومدن خیره شد....

در همون حوالی، کریس به همراه گروهی که هر کدوم قسمتی از اون منطقه متروکه پنهان شده بودن و عملا اون انبار رو محاصره کرده بودن...

کریس نگاهی به ووبین که روی زمین زانو زده بود و با چشمهاش به جایی که کریس پناه برده بود خیره شده بود نگاه کرد و بعد روشو از اون اصیل گرفت و سمت چهره نگران سوهو، بک و کیونگ سو داد که اون ها هم به ووبین خیره بودن و لب زد....

⚜️Hybrid-Rose from the gave⚜️Where stories live. Discover now