Part44 ❤︎

1.4K 262 44
                                    

با ژان به بیمارستان رفتیم استرس داشتم امیدوارم گند نزنم داشتیم به طرف اتاقمون میرفتیم که یانجون دیدیم
ژنگ : بیا اتاقم کارت کارم
یانجون سرش انداخت پایین
یانجون : چشم
اومدم برم اتاقم ژان دستم گرفت نگهم داشت
ژان : یانجون تو برو اتاق ژنگ من چند لحظه کارش دارم
یانجون رفت تو اتاق همین که برگشتم ژان زد تو سرم
ژنگ : احمق هرچی میخواستم بهش بگم از سرم پرید حالا بیا خودت برو بگو بهش اخه چرا میزنی
ژان ادای منو دار اورد
ژان : بیا اتاقم کارت دارم ، مگه داری دستور نوکرت میدی هااااا همون جوری که با من و ییبو برخورد میکنی باهاش حرف بزن نه اینجوری

ژنگ : هااا باش باش خوب شد گفتی
ژان : احمق برو منتظرتم بهم بگی چی شدااا
ژنگ : باش
نفس عمیقی کشیدم وارد اتاق شدم یانجون از سرجاش بلند شد سعی کردم لحنم کاملا دوستانه باشه
ژنگ : بشین راحت باش
یانجون نشست منم رو به روش نشستم
ژنگ : از دیشب فکرم درگیره حرف خواهرته ولی دلم میخواد بدونم اون حرف واقعی هست یا نه
یانجون سرش پایین بود دستاشو به هم فشار میداد بلند شدم دستاشو از هم فاصله دادم نشستم جلوی پاش با تعجب بهم نگاه کرد
ژنگ : بیین میدونم الان چه حسی داری منم یه مدت دقیقا همینجوری بودم

یانجون : شما کسیو دوست دارین
ژنگ : دوست داشتم البته الان هم دوسش دارماااا ولی نه به عنوان کسی که عاشقش باشم اونی که من دوسش داشتم الان خوشبخت ترین ادم رو زمینه همین که میبینم خوشحاله برام کافیه حالا نمیخوای بهم بگی حرف خواهرت درست بود یا نه
یانجون چشماشو بست شروع کرد به حرف زدن
یانجون : به خدا اصلا نفهمیدم چطور شد که عاشقتون شدم به خودم که اومدم دیدم تمام فکرم شده شما سعی میکرم ازتون فاصله بگیرم ولی نمیتونستم شما رو هم که میدیدم یه گندی میزدم و شما ازم عصبانی میشدین

یانجون یه نفس عمیق کشید
یانجون : میدونم هردوتامون پسریم و اینجور رابطه ها هنوز جا نیفتاده میدونم امکانش هست بعد این حرفا منو از اتاقت پرت کنی بیرون ولی واقعا نمیتونم جلوی این احساس بگیرم من تاحالا این حس به هیچ دختری نداشتم ببخشید دکتر که مجبور شدین به این حرفا گوش بدین
یانجون از سرجاش بلند شد که دستش گرفتم دوباره گذاشتمش رو کاناپه
ژنگ : حرفتو زدی میخوای بری نمیخوای حداقل جواب منو بدونی
یانجون چشماشو باز کرد با باز کردن چشماش اولین قطره اشک از چشماش اومد پایین دستم بردم بالا اشکشو پاک کردم
لبخندی زدم گفتم

ژنگ : اول اینکه من با رابطه دوتا پسر هیچ مشکلی ندارم چون تو عمرم قشنگتر از عشق ژان و ییبو رو ندیدم و دوم میگم نظرت چیه یکم بیشتر باهم اشنا بشیم
یانجون : یعنی چی
خندیدم
ژنگ : خواهش میکنم تو دیگه مثل ژان خنگ نباش منظورم اینکه میشه به منم یه فرصت بدی شاید منم عاشقت شدم
یانجون خشکش زده بود هیچ عکس العملی نشون نمیداد چند دفعه صداش زدم
یانجون : باز دارم خواب میبینم
ژنگ : مگه تا حالا از این خوابا دیدی
یانجون : اره
ژنگ : خوابای خاک برسی هم دیدی
یانجون : نهههه نه اصلا
خندیدم

❅کوه یخ❅Where stories live. Discover now