Part18❤︎

1.7K 334 18
                                    

( از زبان ژان )
ژان زود تر از ییبو از اتاق خارج شد
ژان : ییبو من رفتم
ییبو : باشه کارت تموم شد زنگ بزن بهم
ژان : باش
ژان به طرف پارکینگ رفت و سوار ماشین شد به سمت بیمارستان رفت ژان به شدت فکرش درگیر ییبو بود نمیتونست واسه یک لحظه هم بهش فکر نکنه دوست داشت همش ییبو رو به روش باشه و فقط نگاش کنه

ژان : هییی پسر دیونه شدی تو فقط واسه دو ماه پیشش هستی باید سریعتر این حس از بین ببرم
ییبو به بیمارستان رسید خودش تو اینه نگاه کرد میخواست خیلی خوب به نظر برسه
ژان وارد بیمارستان شد همه همکاراش بهش سلام میکردن و باهاش صحبت کردن و همه ای همکاراش از نبودنش گلایه میکردن ژان بعد از چند دقیقه از همکاراش خدافظی کرد و به سمت اتاق دکتر کیم رفت

به اتاق دکتر کیم رسید در زد و وارد اتاق شد
ژان : سلام دکتر
دکتر کیم : سلام دکتر شیائو حالت چطوره بهتری
ژان : ممنون بهترم ، گفتید بیام بیمارستان کارم داشتین
دکتر کیم : دیروز جلسه هیئت مدیره بود واسه تصمیم گیری راجب تو
ژان : خوب چی شد
دکتر کیم : رابطه شخصی تو هیچ ربطی به توانایی و مهارت تو، تو پزشکی نداره و هیئت مدیره مخالف اخراج تو هستن میتونی از فردا برگردی سر کارت

ژان : واقعااااا میتونم برگردم
دکتر کیم : اره
ژان : فقط میتونم ازتون یه خواهشی کنم
دکتر کیم : حتما
ژان : من دو روز دیگه باید برم سفر میشه از هفته دیگه شروع کنم
دکتر کیم : خیلی خب پس هفته دیگه میبینمت
ژان : ممنونم

ژان از دکتر خدافظی کرد و از بیمارستان خارج شد به ییبو زنگ زد
ییبو : سلام کارت تموم شد
ژان : ارهههه دکتر کیم گفت میتونم از هفته دیگه برگردم سرکار
ییبو : جدی دوس داری برگردی نمیخوای بری بیمارستان جدید
ژان : نه همین خوبه
ییبو : باشه هرجور راحتی راستی پاسپورتت همراتته

ژان : نه خونه خودم هست
ییبو : برو بیار که لازم داریم
ژان : باشه پس من میرم خونه واست میارم
ییبو : باش

ژان پاسپورت از خونش اورد به سمت استدیو رفت نگهبان به سمت ماشین اومد و در واسه ژان باز کرد
نگهبان : خیلی خوش اومدین
ژان : مرسی ییبو کجاست
نگهبان : الان سر جلسه برنامه ریزی هستن
ژان : خیلی خوب پس من داخل منتظرش میمونم

ژان توی لابی استدیو نشست و با گوشیش بازی کرد
جینا : سلام مرد جذاب
ژان سرش رو بلند میکنه و از سر جاش بلند میشه
ژان : سلام
جینا دستش به طرف ژان میگیره و ژان باهاش دست میده ژان سعی میکنه دستش از دست جینا بیرون بیاره ولی جینا دستش رو محکم گرفته بود
جینا : ییبو سر جلسه هست بیا بریم تو اتاق من
جینا دست ژان میکشه
ژان : میشه دستم ول کنی خودم میام
جینا : چیه من دستت بگیرم ییبو ناراحت میشه ، ولی ییبو که اینجا نیست
ژان دستش رو از دست جینا بیرون میکشه

ژان : خودم راحت نیستم
جینا : باشه  پسر بیا بریم
ژان از رفتار های جینا اصلا حس خوبی نداشت و اصلا دلش نمیخواست باهاش تنها باشه
به ییبو پیام داد ( من رسیدم استدیو کارت تموم شد بیا )
بعد از چند ثانیه گوشیش زنگ خورد
ییبو : بیا تو اتاقم منم یه ربع دیگه میام
ژان : باشه

ژان رو به جینا کرد
ژان : من میرم اتاق ییبو الان میاد فعلا
جینا : خیلی خوب بعدا میبینمت
ژان به اتاق ییبو رفت و منتظر موند بعد از نیم ساعت ییبو اومد
ییبو : ببخشید ببخشید جلسه یکم طول کشید
ژان : خسته نباشی
ییبو : مرسی پاسپورتت رو اوردی
ژان : اره بیا
ییبو پارسپورت از ژان میگیره از اتاق خارج شد بعد از چند دقیقه دوباره اومد

ییبو : ناهار که نخوردی
ژان : نه
ییبو گوشی برداشت غذا سفارش داد
ژان گوشیش برداشت شروع کرد به بازی کرد
ییبو کنارش نشست
ییبو : چیکار داری میکنه اااا تو هم اینو بازی میکنی
ژان : اره خیلی باحاله
ییبو : سمت چپ بکش اااا بکشش دیگه الان میمیری
ژان : نمیمیرههههه لعنتی
ییبو : بده من
سومین : شما مگه بچه هستین که اینجوری بازی میکنین واقعا که به هم میاین

ییبو از بازی خارج شد از پشت دستش انداخت دور گردن ژان ، ژان بغل کرد
ییبو : سومین بیین همه میگن به هم میایم واقعا راسته
سومین از این همه خوشحالی ییبو میخنده
سومین : اره خیلی به هم میاین
ژان تپش قلبش اینقدر زیاد بود که میترسید ییبو بفهمه سعی کرد خودش عقب بکشه که دست ییبو تنگ تر شد دلش نمیخواست از بغلش بیاد بیرون ولی تپش قبلش پیش از اندازه بالا بود
سومین : ولش کن ییبو خفش کردی بابا قرمز شد

ییبو ژان به طرف خودش برمیگردونه و دوتای دستش میزاره رو گونه ژان
ییبو : وقتی خجالت میکشه میشه گوجه فرنگی
ییبو دستش رو روگونه های ژان بالا و پایین میکنه ژان دیگه نمیتونست نگاه از لبای ییبو برداره سرش جلو برد لباش گذاشت رو لبای ییبو
سومین : هیییییی بابا ادم مجرد نشسته اینجا خیلی بیشعورین من رفتم شما راحت باشین
ژان سریع لبش از رو لبای ییبو برمیداره از سرجاش بلند میشه
ژان : ببخشید اصلاااا نفهمیدم چی شد ببخشید فراموشش کن
ژان از اتاق خارج شد و توجه ای به صدا زدنای ییبو نکرد و سریع از استدیو خارج شد اینقدر راه رفت و فکر کرد
ژان : دوسش دارمممممم دوسش دارم خدا لعنتم کنه این حس لعنتی از کجا اومد
چه غلطی کنم
ژان نشست رو زمین شروع کرد به گریه کردن
ژان : من چجوری بهش بگم ، اصلا نمیتونم بگم باید با درد این عشق تا اخر عمرم بسوزم خداااا
گوشیش شروع کرد به زنگ خوردن ییبو بود اینقدر زنگ خورد که قطع شد دوباره گوشیش زنگ خورد این دفعه جواب داد
ییبو : ژان ژان نمیخوای جواب بدی
ژان : بله
ییبو : چت شد دیونه

ژان : ببخشید اصلا نفهمیدم چی شد
ییبو : چیو میگی من اصلا چیزی یادم نمی یاد کجایی بیام دنبالت
ژان فهمید که ییبو نمیخواد به روش بیاره
ژان : نمیخواد خودم میرم خونه میخوام یکم تنها باشم
ییبو :خیلی خوب شب میبینمت

ژان : ببخشید اصلا نفهمیدم چی شدییبو : چیو میگی من اصلا چیزی یادم نمی یاد کجایی بیام دنبالتژان فهمید که ییبو نمیخواد به روش بیارهژان : نمیخواد خودم میرم خونه میخوام یکم تنها باشم ییبو :خیلی خوب شب میبینمت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
❅کوه یخ❅Where stories live. Discover now