Part27❤︎

1.5K 298 53
                                    

صبح با سر درد شدیدی بیدار شدم سریع اماده شدم به بیمارستان رفتم ، به رفتم اتاقم لباسم پوشیدم
بک ون : سلام دکتر کیم گفته هممون بریم اتاق کنفراس شنیدم پسر دکتر ژو ( مدیر کل بیمارستان ) از امریکا برگشته میگن خیلیییی دکتر خوبیه ژان فکر کنم واست رقیب پیدا شده
ژان : بیخیال بیا بریم ببینم جریان چیه
همراه با بک ون به اتاق کنفرانس رفتیم همه ی دکترا اونجا بودن و همه داشتم از اون دکتره حرف میزدن
با وارد شدن دکتر کیم همه ساکت شدن و دکتر کیم شروع به صحبت کردن کرد

دکتر کیم : به احتمال زیاد متوجه شدین که قراره یک دکتر جدید وارد بیمارستان بشه همه ما اینجا جمع شدیم که با دکتر ژو ژنگ اشنا شدیم دکتر بفرماید داخل
همه ی ما به در نگاه کردیم و دکتر ژو وارد اتاق شد
اااااا این که همون پسر دیشبی هست ای وای چراا اینجاست ابروم میره من داشتم جلو چشمش گریه میکردم چه شانسی دارم من

سرم انداختم پایین که حداقل منو الان نبینه
دکتر ژو ژنگ مقابل همه ما قرار گرفت
ژنگ : خیلی خوشحالم که با شما همکاری میکنم امیدوارم هوای منو داشته باشید
بعد از اون جسله از رسمی بودن در اومد هر کدام از دکترا میرفتن  به ژنگ خوشامد میگفتن یه عالمه دکترای خانم ریخته بودن دورش و باهاش حرف میزدن
بک ون : بیا ما هم بریم بهش خوش امد بگیم
نگاه به قیافش کردم پسری فوق العاده جذاب بود که هرکسی به خودش جذب میکرد با لحنی کاملا سرد جواب همه ی همکارا رو میداد و با جملات کوتاه مکالمه رو تموم میکرد

بک ون به سمتش رفت
بک ون : سلام من کیم بک ون هستم جراح عمومی
ژنگ : خیلی خوش بختم
ژنگ منو دید و با تعجب بهم نگاه کرد خودش اومد سمتم
ژنگ : فکر نمیکردم اینجا ببینمت حالت چطوره
خجالت زده دستم بردم پشت سرم
ژان : ممنون دکتر
ژنگ لبخندی زد دستش به سمت بلند کرد
ژنگ : من دکتر ژو ژنگ هستم و جراح عمومی
بهش دست دادم
ژان : شیائو ژان جراح عمومی
ژنگ : چه خوب پس همکاریم
دکتر کیم به سمتمون اومد
دکتر کیم : دکتر ژو دکتر شیائو یکی از بهترین پزشکای بیمارستان هستن

ژنگ : بله از قبل با ایشون اشنا شدم
دکتر کیم تعجب کرد
دکتر کیم : از قبل همدیگه رو میشناختین
ژنگ لبخندی زد
ژنگ : بله
دکتر کیم : که اینطور بفرمایید من اتاق بهت نشون بدم
ژنگ رو کرد به من
ژنگ : میبینمت
من براش سری تکان دادم بعد از رفتن ژنگ از اتاق بک ون به سمتم اومد
بک ون : پسره انگاری از دماغ فیل افتاده بود چه مغرور بود راستی از کجا میشناختش
ژان : خیلی اتفاقی باهاش اشنا شدم بیا بریم سر کار
اون روز دوتا عمل داشتم و تقریبا سرم گرم کارم بود سعی میکردم به ییبو فکر نکنم
بعد از کارم از بیمارستان خارج شدم تو استگاه اتوبوس نشستم چند تا دختر دبیرستانی اومدن سمتم
... : وای تو ژان هستی میشه خواهشا باهات عکس بگیرم خواهش میکنم
بعد از اینکه باهاشون عکس گرفتم یکی از اونا دانش اموزا گفت
... خوش به حالت که ییبو اینقدر دوست داره
با گفتن این حرف انگار که داغ دلم دوباره تازه شده باشه و همه اتفاقات دوباره جلوی چشمم اومد  مطمئنم این غم منو از پا در میاره
به بار نزدیک بیمارستان رفتم و تا تونستم مشروب خوردم من باید ییبو رو فراموش کنم نمیتونم اینجوری ادامه بدم  لیوان بعدی پر کردم برداشتم که بخورم یکی لیوان از دستم کشید و گذاشت روی میز اااا دکتر ژو اینجا چیکار میکنه

ژنگ : از وقتی اومدی داری فقط مینوشی بسه دیگه به اندازه کافی خوردی
ژان : دکترر میشه با هم نوشیدنی بخوریم
ژانگ : اره حتما ولی امشب نه بزار یه شب دیگه بلند شو واسه امشب کافیه
ژنگ  دستم گرفت بلند کرد به بیرون رفتیم
ژان : اخیششششششش چه هوای خوبی داشتم داخل خفه میشدم
ژنگ : بیا ببرمت خونه
ژان : نهههه خودم میرم
همین که خواستم برم دستم گرفت گذاشتم تو ماشین
ژنگ : ادرستو بگو
ژان : هههههه ادرسم نمیدونمممم کجاست وای یادم رفته
شروع کردم به خندیدن ژنگ ماشین روشن کرد و حرکت کرد
ژان : دکتر تا حالا عاشق شدی
ژانگ : نه
ژان : هیچ وقت عاشق نشو ، عاشق شدن خیلی درد داره قلبت خیلی اذیت میشه میدونی چیه من اصلا نفهمیدم کی عاشقش شدم ولی اون از من خوشش نمیاد به من گفت دیگه نمیخوام ببینمت وقتی اینو گفت دنیا رو سرم خراب شد اولش باهام خیلیییی خوب بودا بعدش کلا عوض شد میدونی چیه دلم میخواد بمیرم ولی توان خودکشی کردن ندارم

ژنگ : هییی پسر اروم باش کسی واسه عشقش خودشو نمیکشه
ژان : تا حالاااا عاشق نشدی واسه همین این حرف و میزنی وقتی عاشق شدی میفهمی چی میگم
احساس میکردم دیگه نمیتونم چشمام باز نگه دارم چشمام بستم خوابم برد‌
نمیدونم چقدر گذشت که احساس کردم یکی داره صدام میزنه
ژانگ : ژانن بلند شو ببرمت بالا
ژان : ولم کن بزار همیجا بخوابم
ژنگ : ببین فقط چند دقیقه دیگه میریم بالا راحت بخواب
از ماشین پیاده شدم نمیتونستم روی پاهام درست راه برم
ژان : ااااا دکتر برادر دو قلو داری چقدر به هم شبیه هستین
ژنگ خندید اومد سمتم
ژنگ : بیا بریم بالا
ژان : بزار با برادرت اشنا بشم خوب
ژنگ : بیا بریم بالا باهاش اشناشو
بعد شروع کرد به خندیدن
وارد اسانسور شدیم احساس کردم حالم داره بد میشه

ژان : حالم داره بد میشه
خنده از روی لبای ژنگ محو شد سریع گفت
ژانگ : خواهش میکنم فقط چند ثانیه خودتو نگه دار الان میرسیم
دیگه نتونستم خودمو نگه دارم و تمام محتویات معدم روی لباس ژنگ بالا اوردم
ژان : اخیش داشتم خفه میشدم
ژنگ : چراااا من اهههه
اسانسور ایساد رفتیم بیرون
ژان : چراااا منو اوردی خونه ییبو هاااا اون گفت نمیخواد منو ببینه اون از من بدش میاد
ژنگ: اروم باش ببین خونه روبه رویه خونه منه بیا سریع بریم داخل
ژان : نههه من نمیخوام دوباره قلبمو بشکنه
ژنگ : ببین بهت قول میدم که نبینیش و نمیزارم کسی قلبت بشکنه فقط بیا بریم داخل الان یکی میاد منو با این سر و وضع میبینه
به سمت در رفتیم من برد سمت یه اتاق
ژنگ : میخوای یه دوش بگیری
ژان : نه میخوام بخوابم
ژنگ : خیلی خوب من اتاق کناری هستم اگه حالت بد شد بگو بهم
سری تکان دادن به سمت تخت رفتم و دیگه هیچی نفهمیدم و خوابم برد

<••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••>
امیدوارم که دوست داشته باشید❤️

<••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••>امیدوارم که دوست داشته باشید❤️

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

این عکسی که بالا میبینید ژو ژنگ هست😍

❅کوه یخ❅Where stories live. Discover now