Part5❤︎

2K 392 28
                                    

ژان تمام توانش جمع کرد که بتونه راه بره به طرف اخرین اتاق ته راه رو رفتن پا به اتاقی یخ زده گذاشت دو تخت در کنار هم بودن که رو ی هر دو تخت جسدی بود به بالای سر یکی از جسد ها رفت و پارچه سفید کنار زد با دیدن شخص روی تخت انگار که هم نفس کشیدن هم پلک زدن فراموش کرده بود
دیگه توان ایستادن نداشت زانو هایش خم شد به زمین افتاد نمیتوانست باور کند شخص روی تخت مادرش است
ژان : نه نه من دارم خواب میبینم وای خداااااا ماماننن ترو خدا بلند شد من چیکار کنم بدون شماااا مامان بابا خواهش میکنممممم
اقای شیائو ژان لطفا اروم باشید
ژان با قلبی پر از درد سر به زمین سرد سردخانه گذاشت از ته دل زار زد

دو روز از مرگ پدر و مادرش میگذشت هنوز باور ندارد که دیگر هیچ کس رو نداره

ژان این دو روز فقط رو به روی عکس پدر و مادرش نشسته بود به انها نگاه میکرد و این دو روز از سالنی که مراسم پدر و مادرش در اونجا انجام می شد خارج نشده بود
ژان با صدای که برایش نااشنا بود به پشت سرش نگاه میکنه

جیهو : اوو بهت تسلیت میگم فکر نمیکردم پدرت به این زودیا از پیشمون بره
ژان : ببخشید شما من تا به حال شما رو ندیدم
جیهو : من از دوستای پدرتم فعلا نمیخواد عجله کنی کم کم با هم اشنا میشیم منو تو با هم خیلی کار داریم از این به بعد
ژان : چه کاری
جیهو :عجله نکن فردا بیا به این ادرسی که روی این کاغذ نوشتم خودت میفهمی چه کاری باهات دارم

کاغذ به دست ژان داد از سالن خارج شد
ژان فردا به اون ادرسی که اون شخص بهش داده بود میره که باهاش ملاقات کنه

جیهو : خیلی خوش اومدی میبینم تو از پدرت شجاع تری اگر هم پدرت از من فرار نمیکرد الان هم پدرت و هم مادرت زنده بودن
ژان با شنیدن این حرف فهمید اینا همونای هستن که پدرش از دستشون فرار میکرد

ژان : خوب بگو من الان باید چیکار کنم
جیهو : هیچی فقط بدهی بابات بده
ژان : ببین من اینقدر پول ندارم بهت بدم ولی قول میدم هر ماه پولت بدم
جیهو : خیلی خوب بهت فرصت میدم هر ماه پول منو بده

( زمان الان )

جیهو : هی ژان چرا از دیدنم خوش حال نشدی دلم شکست
ژان : جیهو میدونم چند وقته پولت ندادم یکم بهم فرصت بده قول میدم پولت بدم
جیهو عصبانی میشه یقه ژان میگره :
جیهو : هییییی پسر فکر کردی با خر طرفی خیلی بهت فرصت دادم دیگه تا اخر همین هفته تسویه کردی کردی اگه که نه با زندگیت خدافظی کن

جیهو : هی ژان چرا از دیدنم خوش حال نشدی دلم شکستژان : جیهو میدونم چند وقته پولت ندادم یکم بهم فرصت بده قول میدم پولت بدمجیهو عصبانی میشه یقه ژان میگره :جیهو : هییییی پسر فکر کردی با خر طرفی خیلی بهت فرصت دادم دیگه تا اخر همین هفته تسویه کردی کردی ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
❅کوه یخ❅Where stories live. Discover now