Part30❤︎

1.5K 293 50
                                    

( از زبان ییبو )
بلاخره بعد از کلی وقت دارم به خودم میرسم این چند وقت یا همش خونه بود یا اگر هم بیرون میرفتم جوری میرفتم که کسی منو نشناسه و حوصله اینکه به خودم زیاد برسم نداشتم تمام فکر و ذکرم فقط شده ژان و اصلا نمیتونم به چیز دیگه ای فکر کنم ساعت هشت شب برنامه به صورت زنده پخش میشه بعد از اینکه کامل اماده شدم از خونه بیرون رفتم و به استدیو پخش رفتم سومین اونجا بود اومد سمتم
سومین : ییبو مطمئن هستی که میخوای اون حرف بزنی اگه بعد برنامه ژان قبول نکنه چی
ییبو : نمیزارم جواب رد بده یه بهونه واسش پیدا کردم
سومین : ییبو کاش اینجوری مشکلتون حل نمیکرین کاش میرفت بهش میگفتی که چه حسی داری بهش  باز میخوای با نقشه جلو بری بازم میخوای واسش شرط بزاری و زمان تایین کنی که مثلا ۲ ماه با من باش بعد برو ییبو اینکارو نکن
ییبو : میگی چیکار کنم ژان به من هیچ حسی نداره اول باید کاری کنم که حداقل اونم یکم منو دوست داشته باشه مجبورم این کارو بکنم پس رو مخم نرو
از کنار سومین رد شدم رفتم داخل خودم میدونستم کارم خیلی خود خواهانه هست ولی نمیتونستم اجازه بدم ژان مال یکی دیگه بشه هرجور شده باید رابطمون مثل قبل کنم

برنامه شروع شد و مجری از هر دری سوال میکرد و من با ارامش به تمام سوالاش جواب میدادم
مجری : ییبو میخوام یه سوال بپرسم که مطمئن هستم که الان ذهن همه رو درگیر کرده اول اینکه حال ژان خوبه و مثل قبل از اتفاقی ناگواری که واسه ژان افتاد هنوز عاشق همدیگه هستین و رابطتون مثل قبله
یه نفس عمیق کشیدم
ییبو : اون اتفاق واقعا برامون دردناک بود حتی دلم نمیخواد که به اون اتفاق فکر کنم
بعد از اون جریان ژان زیاد حال روحیش خوب نبود ولی الان خیلی خوبه و رابطمون هم از قبل محکمتر شده و میخوایم تصمیم جدی تری واسه زندگیمون بگیرم

مجری : تصمیم جدی تر ؟
ییبو : داریم به ازدواج فکر میکنم
مجری : وایییی این خبر یه بمب رسانه ای بود خیلی براتون خوشحالم و امیدوارم که همیشه در کنار هم ببینمتون
ییبو : خیلی ممنون
بعد از اون دوباره مجری شروع کرد به سوال پرسیدن دیگه خیلی حواسم به مجری نبود فکرم درگیر عکس العمل ژان بود یعنی چیکار میکنه چه عکس العملی نشون میده

( از زبان ژان )
از وقتی که از بیمارستان اومدم دارم روی پرونده یکی از بیمارا کار میکنم و به شدت فکرم و درگیر کرده نمیدونم چند ساعت درگیر بودم که گوشیم زنگ خورد
ژنگ بود گوشی جواب دادم
ژنگ : چطوری ، چیکار میکنی
ژان : درگیر خوندن پرونده یکی از بیمارا هستم چطور
ژنگ : هیچی همینجوری تلویزیون نگاه نکردی
ژان : نه اصلا وقت نکردم چرا مگه اتفاقی افتاده
ژنگ : نه چیزی نشده همینجوری پرسیدم خوب برو به کارت برس مزاحمت نمیشم
ژان : باشه فردا میبینمت
بعد از قطع کردن دوباره شروع کردم پرونده رو خوندن به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت ۱۱ هست به شدت خسته بودم پرونده رو جمع کرد  روی کاناپه خوابیدم گوشیم برداشتم تو نت میچرخید

❅کوه یخ❅Donde viven las historias. Descúbrelo ahora