Part28❤︎

1.6K 310 38
                                        

صبح با یه حال بد از خواب بیدار شدم گیج بودم بعد از چند دقیقه چشمام باز کردم روی تخت نشستم یه محیط کاملا نا اشنا اینجا کجاست بعد از چند دقیقه اتفاقات دیشب مثل یه فیلم از جلو چشمام رد شد
ژان : وایییییییییییی نه خاک توسرتتت حالا چه خاکی توسرم بریزم ابروم رفت چطور تو صورتش نگاه کنم
از روی تخت بلند شدم تخت مرتب کردم اروم در اتاق باز کردم خواهش میکنم خواب باشه من از خونه برم بیرون
همه جای خونه رو نگاه کردم دیدم نیستش اومدم برم سمت در
ژنگ : صبح بخیر
چقدر من احمقم که خودم تو این موقعیت ها قرار میدم چقدر زشته الان خیلی خجالت میکشم سرم انداختم پایین برگشتم سمتش
ژان : بابت دیشب خیلییی متاسفم ببخشید واقعا نمیدونم چرا این کارو کردم
ژنگ اومد نزدیکم
ژنگ : سرت بلند کن یه لحظه
سرم بلند کرد یک دفعه دستش گذاشت رو پیشونیم

ژانگ : تب نداری چرا اینقدر قرمز شدی حالت خوبه
دستم گذاشتم روی گونه هام
ژان: نه نه خوبم چیزی نیست
ژنگ لبخندی زد رفت سمت اشپزخونه
ژنگ : هی پسر لازم نیست بابت دیشب خجالت بکشی منم وقتی مستم نمیفهمم دارم چیکار میکنم یه دفعه امریکا که بودم با ریئسم و همکارام رفتیم نوشیدنی بخوریم من تا تونستم نوشیدنی خوردم مست مست بودم دختر ریئس بیمارستان همکارم بود خیلی بی دلیل رفت جلوی همه دختره رو بوسیدم صبح که از خواب بیدار شدم نمیدونستم چیکار کنم رفتم بیمارستان و گفتم هیچی راجب دیشب یادم نمیاد دختره تا چند وقت سعی میکرد بامن دوست بشه تا بلاخره از دستش راحت شدم

خندیدم رفتم توی اشپزخونه
ژان : کاش منم گفته بودم هیچی راجب دیشب یادم نیست
ژنگ : نه دیگه اگر هم یادت نبود خودم بهت یاداوری میکردم یه دست کت و شلوار باید برام بخری
دستم بردم پشت سرم خجالت زده گفتم
ژان : واقعا متاسفم حتما برات یکی میخرم
ژنگ : شوخی میکنم بیا صبحونه بخور که بریم بیمارستان
ژان : من باید برم خونه سریع لباسم عوض کنم بعد برم بیمارستان
ژنگ : نمیخواد من لباس زیاد دارم اونا رو بهت میدم تا بری خونه و بیای کلی زمان میبره
درست میگفت حتما واسه کار دیر میرسیدم بدون خجالت نشستم و صبحونه رو خوردم خواست وسایلا رو جمع کنم

ژنگ : نمیخواد تو جمع کنی برو یه دوش بگیر من لباس و حوله میزارم تو اتاقت
ژان : باشه ممنون
یه دوش سریع گرفتم لباسای ژنگ پوشیدم کاملا اندازه بود حوله رو برداشتم موهام که موهام خشک کنم رفتم بیرون ژنگ نبود حتما داره اماده میشه همین که اومدم بشینم زنگ در زدن یعنی برم درو باز کنم دیدم ژنگ هنوز نیمده رفتم در باز کردم
ییبو اینجا چیکار میکنه همون موقع ژنگ با یه شلوار تنها در حالی که اونم داشت موهاشو خشک میکرد اومد جلوی در ییبو نگاهش بین منو ژنگ در رفت و امد بود چقدر دلم براش تنگ شده بود نهههه ژان دیگه نباید دلت براش تنگ بشه باید فراموشش کنی قلبم چنان با سرعت میزد گفتم که الان سینم میشکافه پرت میشه بیرون

❅کوه یخ❅Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin