27'

1.7K 362 61
                                    

« چیونگگگگگگگ چی بپوشمممم» فیلیکس با فریاد گفت . فقط نیم ساعت تا اومدن چان مونده بود .

«انقد داد نزن ! اومدم ! واستا !»

فیلیکس سعی کرد خودش رو آروم کنه و پنیک نزنه «چه سریع باش»

«چیل بابا! اومدم» چیونگ گفت و یه شلوار اورسایز مشکی از کمد در آورد و همراه یه هودی سفید رنگ روی تخت لیکس گذاشت .

«اینا رو نمی‌پوش-» قبل از اینکه فیلیکس بتونه اعتراض کنه ، چیونگ کمرش رو کشید و روی صندلی نشوند . دختر شروع به درست کردن موهاش کرد و فیلیکس زیر لب نالید

•••

«تموم شد» چیونگ با داد اعلام کرد و همون‌طور که یه لبخند بزرگ روی لبش جا خوش می‌کرد دست هاش رو بهم کوبید .

« خیلی کیوت شدی پسر!!!!» چیونگ برای بار هزارم داد زد . فیلیکس بیش از حد زیبا و دوست داشتنی بود ، موهای تقریبا فر و بلوندش پیشونی ـش رو پوشونده بود چشم‌های براقش حسابی خود نمایی می‌کرد

دینگ دانگ ~~

«وای .. شت رسید» فیلیکس بیشتر از هر زمانی پنیک زده بود .

«هی آروم ! آروم ! من درو باز میکنم» چیونگ گفت و از پله‌ها پایین رفت . در واقع پرواز کرد که زودتر در رو باز کنه ولی در کمال تعجب پدرش ، آقای لی زودتر رسیده بود و داشت با پسر احوال پرسی میکرد .

«ظهر بخیر خانم لی. چان هستم و فکر کنم شما من رو بخاطر مادرم بشناسید» چان به مادر فیلیکس ... نه ببخشید 'بوکی' لبخند زد .

«بله بله خوشحالم بازم میبینمت . معلومه که خوب تو رو یادمه» خانم لی هم لبخندی بهش زد

«اومدم فیلیکس رو با خودم ببرم ... واسه دِیت» چان لبخندی چاشنی حرفش کرد که خانم لی رو از هر مخالفتی خلع سلاح کرد.

«لیکس بالاخره دوست پسرشو پیدا کرد؟» خانم لی اشک‌های نامرئی ـش رو پاک کرد

«هنوز نه ! ولی به زودی» چان چشمک زد .

« اوه بله بله معلومه ! » خانم لی هم چشمکی زد .

« وای مامان ! لطفا» چیونگ نالید

«عام شما باید چیونگ باشد! من چان هستم» چان گفت و لبخندی زد .
چیونگ هم به یه لبخند کوچیک اکتفا کرد اما بعد سریع گفت «بهتره از برادر کوچولوم خوب مراقبت کنی»

«حتما! مراقبشم»

فیلیکس از پله پایین رفت و وقتی چان رو در حال خوش و بش با خانواده ـش دید گونه‌هاش سرخ شد
چان واقعا هات بود .. خیلی هات !!!!

و حالا با شلوار زاپ داره مشکی و سفید و پیرهن یقه اسکی مشکی و تنگ تن ـش و گردنبند سیلور دور گردنش حتی هات ترم شده بود

«فاک می ! امروز خیلی هات شده» لیکس با خودش گفت .

چان الان که دیگه می‌دونست فیلیکس و بوکی یک نفرن ، نقش بازی کردن یکم سخت بود ، ولی سعی ـشو می‌کرد

چان یه جورایی احساس گناه می‌کرد که به فیلیکس اون حرف‌ها رو زده بود .ولی فیلیکس توی زندگی واقعی خیلی متفاوت بود !
چند دقیقه‌ طول کشید تا چان بتونه خودش رو جمع کنه

درسته فیلیکس خیلی کیوته ، ولی به هر حال اون همون کسی بود که اون رو توی سوشال میدیا ددی خطاب می‌کرد .
البته این چیز بدی نبود ، بلکه بر عکس ، خیلیم خوب و دلنشین ^^ بود ~

با این حال چان میخواست ددی رو از زبون فیلیکس و توی دنیای حقیقی بشنوه ~

یهو یاد حرفایی افتاد که به لیکس زده بود «من و اون هیچوقت با هم جفت و جور نمی‌شیم حاظرم درخت بخورم اما یه روزم باهاش سر دیت نرم»
بله !
انگاری باید همه حرفاشو پس می‌گرفت

اوپس-

«برید خوش بگذرونید پسرا» آقای لی همونطور که فیلیکس رو به سمت چان هل میداد گفت .

لپ‌های چان یه جورایی گل انداخته‌ بودن ولی نه به اندازه لپ‌های فیلیکس

«حتما می‌گذرونیم» چان گفت و دستای لیکس رو گرفت و با خودش کشید

^^^^^^^^^

س

.م :
های های ببخشید دیر شد
امیدوارم با وجود اتفاقات امروز حالتون خوب باشه.

فکر می‌کنید دیت قراره چطور پیش‌ بره ؟ 🙈🙃

Daddy [ChanLix-SKZ]Where stories live. Discover now