19'

1.8K 399 96
                                    


" خوشحالم اینجا می بینمت " چان گفت و دستش رو دور کمر فیلیکس حلقه کرد . فیلیکس آروم نفس کشید و سمتش برگشت . دقیقا رو به روی هات ترین پسر مدرسه و همچنین هات ترین پسری که دیده بود .
" س سلام " فیلیکس با دلهره گفت
" هیچوقت بهم نگفتی به این مدرسه میای " چان ناراحت به نظر می رسید .
" تو هیچوقت نپرسیدی " فیلیکس همنوطور که با چشم های پاپی مانندش به چان خیره بود ، جواب داد . چان میخواست از کیوتی اون پسر جیغ بزنه :)
" اهم اهم . ببخشید مزاحمتون شدم ولی همه دارن نگاهتون میکنن " جیسونگ معذب گفت .
" خب ، بیا بریم یه جای دیگه "چان گفت و به سرعت دستش رو زیر رون فیلیکس گذاشت و دست دیگه ش رو دور شونه ش تنظیم کرد و پسر رو توی آغوشش گرفت . و بعد همراه فیلیکس از کافه تریا خارج شد . همه با دهن باز به درامای رو به روشون خیره بودن .
" این دیگه زیاد روی بود ... آخه ... فیلیکس پا داره " جیسونگ گفت .
" به هر حال ... بچه ها به نظرتون باید به چان بگیم که ... "
" مطمئنم خودش فهمیده یا حداقل به زودی میفهمه "
" امیدوارم ، ولی اگر فهمیده باشه - داره با فیلیکس بازی میکنه " مینهو گفت .
" اوپـ .. پسر بیچاره " جیسونگ خندید

•••

" چان . منو بزار زمین . مردم دارن نگاه میکنن " فیلیکس همونطور که لپ هاش قرمز و قرمز تر میشد
گفت .
" مشکلی نداره ، این مثل یه راهه برای من تا بهشون بفهمونم تو مال منی " چان گفت و فیلیکس به قرمزی گوجه شد و صورتش رو پشت دستای کوچولوش قایم کرد .
چان در پشت بوم رو محکم باز کرد و فیلیکس رو روی یکی از نیمکت ها نشوند .
فقط بعضی از دانش آموزا اجازه داشتن به پشت بوم بیان ؛ خب منظورم از " بعضی دانش آموزا " دقیقا چان و رفقاش بودن . اونا به راحتی اون مکان رو پاتوق کرده بودن و معلم ها هم نمیتونستن چیزی بگن .
فیلیکس روی نیمکت جا به جا شد و پاهاش رو مثل بچه ها تکون داد . چان توی دنیای خودش بود و به پسر کوچیک تر بهش زل زده بود .
پسر کوچیک تر تا زمانی که لمس دست های چان رو روی دو تا دستش حس کرد ، متوجه حضورش نشده بود .
" کیوتی ، از خودت بهم بگو "
" هممم چی میخوای ازم بدونی ؟ " فیلیکس پرسید .
" همه چی " چان لبخند زد .
" خب 17 سالمه و  15 سپتامبر بدنیا اومدم . یه خواهر دارم و اهل سیدنی ـم . فک کنم همین ؟! "
" تولدت نزدیکه درسته ؟ " چان پرسید و فیلیکس با تکون سرش تایید کرد " همم اوکی "
" گفتی اهل سیدنی هستی نه ؟ انگار ما برای هم ساخته شدیم ... این سرنوشته " چان لبخند محوی زد .
" تـ تو هم اهل سیدنی هستی ؟" فیلیکس با لحن کیوتی پرسید و چان تایید کرد.
" تو هم از خودت بگو " فیلیکس سوال چان رو از خودش پرسید .
" خب منم اهل سیدنیم . اسم کاملم کریستوفر بنگه و دوست پسر آینده شمام " چان گفت و باعث شد فیلیکس قرمز تر بشه .
" کریستوفر ددی تر از چان به نظر میرسه " فیلیکس گفت و ریز خندید .
" همم ولی من ازت نخواستم ددی صدام کنی " چان گفت و دستش رو زیر چونه فیلیکس گذاشت . خنده فیلیکس قطع شد و توی چشم های پسر بزرگ تر که زیبایی مجذوب کننده ای داشت زل زد .
چان نزدیک تر شد و لب هاش توی فاصله ی کمی از پسر کوچیک تر قرار گرفت .
فیلیکس فکرش رو نمی کرد ولی ... از همون اول منتظر این اتفاق بود .

دینگ - دینگ دینگ ~

چان وقتی صدای زنگ رو شنید ازش دور شد و زیر لب ناراضی غرید . فیلیکس که متوجه ناراحتی پسر بزرگتر شده بود بهش نزدیک شد ، لباسش رو کشید اون رو خم کرد و بوسه ای روی لپش کاشت .
چان ، وقتی لیکس اون رو بوسید ، قرمز شد .
ولی چیزی که کیوت تر این بود که فیلیکس دقیقا روی چالش رو بوسیده بود .
فیلیکس سریع از دست چان فرار کرد و از دیدش محو شد .
چان از خوشحالی فریاد میزد و میپرید . قلبش خیلی تند میزد ، درست مثل اولین باری که پسر رو دیده بود و
" فاک ، فاککک داری باهام چیکار میکنی ؟ "

Daddy [ChanLix-SKZ]Where stories live. Discover now