'64

485 85 5
                                    

"حالت خوبه" چاان پرسید.

فلیکس سرش رو تکون داد؛ حالش خوب نبود اما حالش خوب بود. حس عجیبی داشت. بیونگچان واقعا محکم دستش رو به لاکرها کوبونده بود و بخاطر همین دور مچش حسابی کبود شده بود و پوست دستش بخاطر ناخن های لعنتی اون پسر خون ریزی میکرد ولی با این حال آسیب زیادی ندیده بود.

"بیا میبرمت درمانگاه" چان دست های فلیکس رو به آرومی گرفت فلیکس هم سرش رو تکون داد و دنبال پسر بزرگتر راه افتاد.

توی راه درمانگاه قلب فلیکس محکم توی سینه اش میکوبید. اما چیزی که پسر کوچیکتر ازش بی خبر بود قلب چان بود که با سرعت فوق العاده ای خون رو به بدنش پمپاژ میکرد. چان واقعا میترسید که فلیکس آسیب جدی ای دیده باشه اما از طرف دیگه نمیتونست از فکر دست هایی که توی دست هاش قفل شده بودن در بیاد.

چان آروم در زد و وقتی دید کسی جواب نمیده در روز باز کرد "شت یادم نبود جمعه های کسی اینجا کار نمیکنه"

چان کمی به دور و برش نگاه کرد و بعد رو به فلیکس گفت "بشین روی تخت خودم زخم هات رو پاک میکنم"

 فلیکس چیزی نگفت و یک راست به سمت تخت رفت و کمی منتظر موند. مدتی که گذشت چان با بسته کمک های اولیه به سمت فلیکس اومد وکنار پسر روی تخت نشست.

"ممکنه یکم درد داشته باشه" همونطور که در بتادین رو باز میکرد گفت.

کمی بتادین روی پنبه ریخت و آروم روی زخم های فلیکس مالید. پسر کوچیکتر هیسی کشید، دست های چان بی اختیار متوقف شد و چشم هاش به چشم های پسر دوخته شد.

فلیکس که متوجه چشم های نگران پسر شده بود بدون این که سرش رو بالا بگیره زمزمه کرد "من خوبم"

چان که کمی خیالش راحت شده بود دوباره به کارش ادامه داد.

فلیکس تمام تلاشش رو کرد تا صدایی ازش درنیاد و پسر رو نگران تر نکنه و همین باعث شد درمانگاه در سکوت غرق بشه. 

سکوت به افکارش اجازه جنبش داد و باعث شد ناخودآگاه سرش رو بالا ببره و به چان خیره بشه.
اون زیبا بود خیلی زیبا و لب هاش...اون ها هم زیبا بودن.

چان متوجه چشم های خیره فلیکس به لب هاش بود "اگر میخوای میتونی من رو ببوسی" خندید.

فلیکس یهو به خودش اومد و نگاهش رو به سمت پنجره کشوند

چان با لبخندی که از لبش جدا نمیشد دست لیکس رو بانداژ کرد و روی زخم هاش رو بوسید. چان مطمئن بود که اگر فلیکس یکم دیگه قرمز می‌شد اونوقت می‌تونست به جای گوجه لپ‌هاش رو بخوره.

همون لحظه بود که فلیکس متوجه خون روی دست چان شد.

"چان دستات.." دست هاش رو گرفت و روی رون پاش گذاشت. بعد یه بانداژ از جعبه در آورد و همون کاری که چان براش انجام داده بود رو تکرار کرد.

"تموم شد" لبخند درخشانی به چان زد و به دست های بانداژ شده اش اشاره کرد

"جای دیگه ای هم درد میکنه؟" با نگرانی پرسید.

"آره" چان جواب داد.

"چی؟کجا؟" فلیکس با نگرانی بهش چشم دوخت.

"اینجا" چان به قلبش اشاره کرد "انقدر کیوتی که قلبم درد گرفته"

با شنیدن حرفش فلیکس خنده خجالتی از سر داد.

"آه واقعا درد میکنه" به دراماتیک ترین شکل ممکن نالید.

"بغلم کن" چان  دست هاش رو به روی پسر باز کرد و منتظر موند.

 فلیکس با تردیدی که از سر خجالت بود رویایی ترین و نرم ترین بغل کل زندگی چان رو بهش هدیه داد؛ بغلی که چان میخواست تا ابد برای خودش داشته باشه.

وقتی لیکس بالاخره داشت از آغوش پسر جدا میشد دستش به پیشونیش خورد و صدای بنگ دراماتیک چان دوباره در اومد "آخ باز آسیب دیدم"

"اتفاقی بود..."فلیکس با لب و لوچه های آویزون گفت.

"مهم نیست بهم آسیب زدی! الان باید مسئولیتش رو قبول کنی." چان مثل بچه ها رفتار میکرد.

"باشه.."فلیکس دست هاش رو قاب صورت چان کرد و لب هاش رو روی پیشونی پسر نشوند.

"چشم هامم درد میکنه" چان چشم‌هاش رو بست و دوباره نالید.

فلیکس نفس عمیقی کشید و بوسه ای روی چشم های پسر کاشت.

"بینیم هم.." چان با لبخند گفت.

فلیکس بعد مکث کوتاهی روی بینیش رو هم بوسید.

"یه جای دیگه هم هست...که درد میکنه" چان دست هاش رو روی کمر پسر نشوند و همونطور که به چشم هاش خیره شده بود اون رو به عقب هل داد.

قبل از اینکه فلیکس متوجه حرف چان بشه پسر روی بدنش خزید و با چشم های مصممی بهش خیره شد.

"چـ-چان؟"

"لب‌هام..واقعا درد میکنن.." 

Daddy [ChanLix-SKZ]Where stories live. Discover now