میو
تناقض غمانگیزیه، تراژدی سقوط هواپیمای غول پیکری که قرار بود همیشه تو اوج باشه و حالا داشت غرق میشد.
به ساحل که رسیدیم سریع کشیدمش تو بغلم. ناخودآگاه گریم گرفته بود. شاید باورم نمیشد زنده باشه.
سرفم گرفته بود و آب زیادی از دهنم خارج میشد. هق هق میکردم و در کل وضعیت اسفناکی داشتم. "گالف بگو که صدمه ندیدی بگو که زندهای."
دستاشو بالا آورد و کمرمو نوازش کرد "پی میو من خوبم چیزیم نشده. تو حالت خوبه؟"
صورتشو بین دستام گرفتم تا چک کنم. اثری از خون روی سرش نبود. نفس راحتی کشیدم. احتمالا بازم توهم زده بودم که بیهوش شده. یا شاید گذشته جلوی چشمام نقش بسته بود هر چی که بود ازش متنفر بودم و دیگه نمیخواستم بهش فکر کنم.
"تو از پسش بر اومدی کاپیتان. ما جون سالم به در بردیم. دیدی میگفتم بهت ایمان دارم؟ دیدی ایمانم درست بود؟"دوباره بدن خیسشو تو بغلم کشیدم. "دوست دارم گالف."
"منم دوست دارم."
بعد از اون شروع کردیم به راه رفتن توی جنگل.
رز آبی دیگه سر جاش نبود،
هیچ نارگیلی روی زمین نیوفتاد،
گالف با خوشحالی بهم نگاه کرد و لبخند زد. باید مطمئن میشدیم پس جلوتر رفتیم.
اثری از لونهی پرنده نبود،
تخته سنگی که دیروز داخل آب انداخته بودیم هنوز داخل آب بود،
دیگه خبری از خرگوشای سفید حشری نبود،
درختا خمیده نشدن،
بارون نبارید،
طوفان نشد،
دهانهی غار ریزش کرده بود،
اثری از هواپیمای سقوط کرده نبود...و تمام اینا فقط یه معنی میداد؛ جزیره از اون روز تکراری خارج شده بود. چشمامو بستم و نفسمو عمیق و با آسودگی بیرون دادم. شاید این راحتترین نفسی بود که تو این یک ماه کشیدم.
گالف شروع کرد به فریاد زدن و از خوشحالی پرید بغلم کرد."امروز یه روز جدیده، یه روز جدییییییییید، هورااااااا... پی میو جزیره از تکرار خارج شدههههه ما از تکرار خارج شدیم یوهووووووووووو."
دور خودش میدویید و فریاد میزد. از خوشحالی و خندش خندم گرفت.حالا تکرار گذشته رو کامل کردهبودیم و انگار میوی گذشته راست میگفت. جزیره واقعا با کامل شدن تکرار تمام اتفاقات گذشته از اون روز لعنتی بیرون اومده بود. روزی که گالف قبلی خیلی دوستش داشت اما دیگه داشت اذیتمون میکرد و مثل یه تله قفلمون کرده بود.
اما کلبه هنوز سر جاش بود با شومینهای خاموش، چوبای سوخته. سرد و سوت و کور.
دفترچه هنوز همونجا بود با این تفاوت که روشو به اندازه یه تپه خاک گرفته بود. ناخودآگاه برش داشتم و توی جیبم گذاشتمش.گالف به سمت کشوی میز رفت و بازش کرد اما لباش آویزون شدن.
"پی میو کاندومه دیگه نیست. لعنتی. خدا کنه هر چه سریعتر هلوکوپتر نجات بیاد سراغمون وگرنه نمیتونیم بدون کاندوم تو جزیره بمونیم."
همینطور وایساده بودم و بیصدا بهش میخندیدم. پسر شیرین دیوونهی من. نمیدونم چرا باز اشکم داشت در میومد...
![](https://img.wattpad.com/cover/260787545-288-k826528.jpg)
YOU ARE READING
Fly 🔞 پرواز ✈ (completed)
Fanfictionپرواز؛ جزیره ⃤✈️ سیاهی تنها چیزی بود که میدیدم. هنوزم تو گور خودم بودم. سرد و تاریک بدون هیچ هوایی. داشتم میمردم مگه نه؟ داشتم جون میکندم، تو گور خودم؛ گوری که عشقم با دستای خودش برام کنده بود و جسم و روحمو به آغوش خاک سپرده بود. "میتونم کاری کن...