چپتر چهارم

426 75 184
                                    

سوم شخص
 
میو لباشو کمی از هم فاصله داد تا لبای گالف رو آروم بین لبای خودش بگیره و همین کارو هم کرد. چشماشون ناخودآگاه بسته شد و مستی بی‌پایانی میو رو تو خودش فرو برد.

لبای داغشونو روی هم آهسته و با احتیاط حرکت می‌دادن و می‌مکیدن.

میو کاملا گالف و بغل کرده بود و لباشو با ولع می‌بوسید. شعله‌ی آتیش حالا کاملا گرمشون کرده بود؛ آتیشی که تو دلشون بر پا شده بود.

میو لباشو آروم جدا کرد اما همچنان صورتش نزدیک صورت گالف بود. نفس عمیقی کشید و عطر گالف و با تمام وجود داخل بینیش کشید و زمزمه کرد "من خیلی وقته دوست دارم سر مهماندار."

تمام بدن گالف از شنیدن این جمله با اون صدای خمار و دو رگه‌ی میو لرز گرفت و احساس می‌کرد تو دلش پر از پروانه شده.

دستاشو رو سینه‌ی میو گذاشت و این دفعه اون بود که بوسه‌ی تب‌دار و پر سر و صدایی رو شروع کرد؛ هر چند که صدای بوسه‌هاشون تو صدای بارون گم شده بود.

میو حس کرد همین لحظه عاشق لبای گالف شده و دلش می‌خواد بارها و بارها ببوستش.

گالف هر چقدر می‌بوسید ولعش بیشتر می‌شد و دلش بیشتر می‌خواست. در حالی که قفسه سینش به شدت بالا پایین می‌شد دستشو رو قفسه سینه‌‌ی میو حرکت داد و به سمت گردنش برد.

میو لباشو جدا کرد، دست گالف رو گرفت و در حالی که چشماش بسته بودن به سمت لباش برد عمیق کف دستشو بوسید و بو کشید.

"این بوی توعه تو بوی نم بارون که من و این همه مست کرده یا به خاطر طعم لباته؟"

گالف که دلش حسابی لرزیده بود و گونه‌هاش کاملا سرخ شده بودن فقط دلش می‌خواست میو بازم ببوستش و بیشتر لمسش کنه. "کاپیتان... منم دوست دارم."

تمام وجود کاپیتان از عشق تازه‌‌ای پر شده بود و هیچ وقت فکرشم نمی‌کرد چیزی بتونه جای عشق به پرواز و تو دلش بگیره تا اینکه با لب‌های گالف آشنا شد.

حس عجیبی داشت و انگار از وقتی اومده بودن به جزیره احساساتش قدرت بیشتری گرفته بودن. لبای گالف و بازم بین لباش گرفت، لب بالاشو مکید و به گالف اجازه داد تا با لب پایینش مشغول بشه.
نمی‌دونستن چند دقیقس دارن همو می‌بوسن اما گالف توی اون سرما احساس داغی شدیدی می‌کرد و پایین‌تنش نبض می‌زد.

دستاشو پشت سر میو گذاشته و انگشتاشو تو موهاش مشت کرده بود. میو بدون اینکه تماس لباشونو قطع کنه روی سبزه‌های کف غار هلش داد و دستشو زیر سرش گذاشت.

تب‌دار تو چشماش زل زد. کشش شدیدی حس می‌کرد و هر لحظه نزدیک بود کنترلشو از دست بده و لباسای گالف و از تنش بیرون بیاره. اما نمی‌دونست که کارش درسته یا نه مردد بود، شک داشت که تو این وضعیت می‌تونه همچین کاری کنه و گالفم می‌خواد که باهاش انجامش بده یا نه.

Fly 🔞 پرواز ✈ (completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora