سوم شخص
دو تایی آتیش دیگهای روشن کردن و کنارش نشستن."تو از کی متوجه شدی از من خوشت میاد؟"
"راستش نمیدونم دقیق ولی از همون روزی که عضو پرسنل پرواز بانکوک ایروز شدم و دیدمت، حدود هفت یا هشت ماه پیش احساس کردم قلبم داره واسه این کاپیتان تندتر میزنه و خب هر وقت میدیدمت دلم میخواست بیشتر باهام حرف بزنی. یکی از آرزوهام بود که موقع پرواز و تو آسمون بشینم کنارت و ساعتها نگات کنم."
میو لبخندی زد "منم فکر کنم از همون اولین باری که دیدمت ازت خوشم اومد. با خودم گفتم این خوشگلترین پسریه که تو عمرم دیدم و همینطور خوشبرخوردترین مهماندار. البته همه همین نظر و داشتن ولی خب من یجور دیگه ازت خوشم میومد."
"الان که با همیم خیلی خوشحالم کاپیتان دلم میخواد زودتر برگردیم و به مایلد خبر بدم."
"گالف بهتره تو محیط کار به کسی چیزی نگیم و فعلا خودمونو لو ندیم."
"اما مایلد بهترین دوستمه."
"باشه پس فقط به اون بگو باشه؟"
گالف سرشو تکون داد.
میو "وقتی برگردیم میتونیم بریم سر قرار. دست تو دست هم توی خیابونا راه میریم اصلا هر جایی که تو بخوای میریم."
گالف از تصورش ذوق مرگ شد. "میتونیم دوتایی با هم بریم مسافرت؟ یه هلیکوپتر اجاره کنیم و با هم پرواز کنیم مطمئنم بهت یه هلیکوپتر میدن مگه نه کاپیتان؟"
میو لبخند پر عشقی تحویل گالف داد و دستاشو بوسید "آره با هم پرواز میکنیم فقط من و تو تنهای تنها تو آسمون اوج میگیریم."
کاپیتان و مهماندارش هر دو خوشحال بودن از روزهایی که در انتظارشون بود و امید زیادی به آینده داشتن...
میو سرشو جلو برد و لباشو با عشق و ولع زیاد بوسید.
"میدونی من دیشب فهمیدم چقدر لبات بوسیدنیان و عاشقشون شدم؟ فکر کنم قراره بهشون معتاد بشم."
این دفعه گالف لباشو جلو برد و بوسهی طولانیای رو شروع کردن. میو لب بالا و پایین گالف و نامنظم میبوسید و طعمشونو با تمام وجودش حس میکرد. گالف زبونشو وارد دهن میو کرد که صدای نفساش سنگینتر شدن و احساس کرد داره تحریک میشه.
دستاشو روی سینهها و شکم گالف از روی لباسش حرکت داد و شروع کرد به باز کردن زیپ شلوارش.
گالف لباشونو جدا کرد و با خنده زمزمه کرد "مثل اینکه یکی اینجا خیلی بیطاقته. قراره هر شب انجامش بدیم؟""تقصیر خودته که انقد وسوسهکننده و شیرینی. دلم میخواد بازم تنتو زیر دستام لمس کنم."
گالف همینجوریش از شنیدن صدای کاپیتان خمار میشد حالا که کنار دستشم نشسته بود، تبدیل به عشق زندگیش شده بود و داشت حرفای عاشقونه هم میزد؛ کاملا تو خلسهی شیرینی فرو رفته بود؛ خلسهای که بیشتر شبیه به یه توهم بود تا واقعیت.
لبشو به دندون گرفت و اجازه داد میو دستشو داخل شلوارش ببره.
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Fly 🔞 پرواز ✈ (completed)
Фанфикپرواز؛ جزیره ⃤✈️ سیاهی تنها چیزی بود که میدیدم. هنوزم تو گور خودم بودم. سرد و تاریک بدون هیچ هوایی. داشتم میمردم مگه نه؟ داشتم جون میکندم، تو گور خودم؛ گوری که عشقم با دستای خودش برام کنده بود و جسم و روحمو به آغوش خاک سپرده بود. "میتونم کاری کن...