چپتر یازدهم

310 67 179
                                    

گالف

"حالت خوبه؟"

توی کلبه بودیم و دلم می‌خواست برای آخرین بار این توهم و بغل کنم. به حالت نشسته دراومدم و دستامو دور گردنش حلقه کردم شروع کردم به گریه کردن.

دستاشو دور بدنم حلقه کرد و اونم گریه کرد. صدای گریه‌های کاپیتان قلبمو مچاله می‌کرد. "شششش گریه نکن کاپیتان. همه چی درست می‌شه بعد رفتنم زیاد غصه نخور، لازم نیست زیاد عزاداری کنی فقط خودتو از جزیره نجات..."

قبل از اینکه بتونم حرفمو تموم کنم منو از بغلش جدا کرد و صورتمو با دستاش گرفت "چی می‌گی گالف تو زنده‌ای کجا بری؟"

توهمای قبلی هم همینو می‌گفتن.

"گالف یادت نیست؟ آوردمت بیرون بهت آب و غذا دادم. عزیزکم تو حالا پیش منی."

انگشتامو روی پیشونیش کشیدم و تا روی چشماش، بینی و لب‌هاش ادامه دادم. انگار این اولین باری بود که حسش می‌کردم. واقعی بود خیلی خیلی واقعی‌تر از توهمای قبلیم. نه این دیگه توهم نبود.

از خوشحالی دوباره زدم زیر گریه. آخه چجوری زنده مونده بودم. لعنتی احساس می‌کردم یک ساله اون زیر دفن شدم.

بغلم کرد و منو به خودش فشرد.

محکم‌تر بغلش کردم. گرمای بدنش بهم می‌فهموند که هنوز زندم و این گرما بهم زندگی می‌داد. چقدرررر دلم برای این گرما تنگ شده بود. برای گرمای تنش که کوره‌ی آتیش بود "چرا زودتر نیومدی؟ چرا نیومدی نجاتم بدی؟ چرا هر چی صدات می‌زدم نشنیدی و فرار کردی لعنتی."

"گالف منو ببخش... نمی‌دونم چی بگم. چجوری توضیح بدم. من خیلی دنبالت گشتم."

همینجور که گریه می‌کرد بیشتر منو به خودش فشرد و سرمو بوسید. گونه‌هامو بوسید. لبامو بوسید.

گریه کرد و کف دستامو که روی صورتش بود گرفت و بوسید.

گریه کرد و لبامو بوسید، دوباره بغلم کرد. می‌تونستم حس کنم چقدر درد و رنج کشیده.
"دلم برات تنگ شده بود گالف. فکر می‌کردم از دستت دادم."

لبخند زدم "ولی این دفعه زنده موندم..."

........
تکیه به دیوار نشسته بودیم و میو دستامو محکم بین دستاش نگه داشته بود در حالی که نگاهش خیره به چشمام بود. "چه اتفاقی افتاد گالف؟"

"بعد از این که اون اجساد از خاک بیرون اومدن و تو شروع کردی به خوندن دفترچه، وقتی اسم خودمونو شنیدم یهو انگار یه شوک عصبی بهم وارد شد کم کم ذهنم شروع کرد به یادآوری خاطرات و سر جام میخکوب شده بودم در حالی که تو به سمت جایی که خاکم کرده بودی رفتی... گریه می‌کردی و خاک و با دستات می‌کندی، مدام صدام میزدی در حالی که من درست پشت سرت بودم با یکم فاصله..."

Fly 🔞 پرواز ✈ (completed)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora