PART 7

569 141 25
                                    

*خواننده عزیزی که داری میخونی قبل از اینکه این پارتو بخونی بگم که این الان پارت ۷ عه نمیدونم به چه دلیلی ولی پارت ۶ بعد از پارت ۷ اپ شده پس به شماره پارت ها دقت کن*

_________________________________

وقتی چشماشو باز کرد خودش رو توی یه ساختمون متروکه دید هر چی به دور و بر نگاه میکرد کسی نبود اما روی زمین پر از رد پاهای خونی بود
حضور کسی رو نزدیکی خودش حس کرد برگشت و ینفر که لباساش شبیه کاراموز بود رو دید که از طریق یه در ازون سالن رفت بیرون
از روی کنجکاوی و نگرانی کمی که داشت دنبالش رفت
و صداش میزد

_جونگین ؟....کاراموز؟؟

سکوت اونجا میترسوندش اسلحه اش رو در اورد و توی دستش گرفت

در عجیب غریبی که اونجا بود توجهشو جلب کرد و با لوله تنفگش در رو هل داد تا باز شه
همونطور که تفنگ رو به سمت تاریکی نشونه گرفته بود برق رو با دست دیگش روشن کرد اما ارزو میکرد هیچ وقت اون برق لنتی رو روشن نمیکرد
اونجا روی زمین یه بدن غرق در خون بود که لباساش خیلی شبیه کاراموزش بود و بالای سر اون بدن یه فرد با شنل مشکی ایستاده بود

_ج..جو...جونگ....هی..جونگی..جونگیییینن

هیون با ترس فقط اسم جونگین رو میگفت
فرد بالای سرش چیزی رو زمزمه کرد که هیون بخاطر شکه شدنش تیکه تیکه شنید

_باشد...ک...بخ....ده.....ود

اما بعد از اون با صدای خنده عجیبی پشت سرش بگشت و با گروگان گیری که بهش شلیک کرد مواجه شد که اسلحه ای رو به سمتش گرفت و شروع کرد خالی کردن تیر هاش به سمت بدن هیونجین
.
.
.
با ترس به طرف هیون دویید چون هر طور هم ک شده اون مریض بود وقتی رسید پیشش هیون رو دید که خیس از عرق بود و موهای مشکیش به پیشونش چسبیده بود و نفس نفس میزد
جونگین با ترس سمتش رفت

_سونبه ...حالتون خوبهه...چی شد؟؟؟

_جونگین ...جونگیننن...

هیون عین دیوونه ها جونگین رو صدا میزد و از ترس میلرزید اما وقتی چهره نگران جونگین رو چلوی خودش دید نفساش اروم تر شدن
دست لرزونش رو اروم به سمتش برد و روی شونش انداخت و خیلی اروم توی بغلش کشید
جونگین هم با اینکه شکه شده بود اما دستاش رو دور کمر هیون انداخت و شروع به نوازش کمرش کرد
هیون هم محکم به اغوش کشیدش و زیر لب یچیزایی میگفت

_خدایا شکرت ...خدایاشکرت که خواب بود

جونگین هیچ چیزی از زمزمه های هیون رو متوجه نمیشد اما ازونجا که فکر کرد که اینکاراو حرفا ارومش میکنه هیچ حرکتی نمیکرد
چند دقیقه بعد هیونجین به خودش اومد و دید هنوز جونگین رو تو بغلش گرفته
سریع ازون حالت در اومد و به چهره جونگین نگاه کرد
فکر میکرد ازش بدش بیاد یا ازش دوری کنه یا همچین چیزی اما با جونگینی مواجه شده بود که در کمال خونسردی لبخندی زد

 CONRTOL(hyunin)Where stories live. Discover now