PART 22

573 132 125
                                    


*پ.ن همین اول بزارین بگم که اگه غلط املایی دیدین همونجا ریپلای بزنین تا درستش کنم چون وقت ویرایش نداشتم *

هیون با چشمایی که نگرانی ازشون میبارید به جونگین نگاه کرد که انگار به سختی میتونست نفس بکشه سریع رو به جینوو کرد

_جینوویا ...لطفا ازتو کیفش اون اسپری رو بیار و یه جعبه قرصم هست اونم بیار

با صدایی لرزون گفت و خودش اروم جونگین رو روی مبل خوابوند

_ارووم ...جونگینا ...من اینجام ...سعی کن با من نفس بکشی ...نفسای منو دنبال کن ..با من ..دممم....بازدمم....دممم...بازدم

هیون با همون صدای لرزون میگفت در حالی که تو چشمای خیس از اشک جونگین زل زده بود
جونگین نمیتونست با هیون هماهنگ بشه ...و جوری که اون توی چشماش زل زده بود
انگار داشت با روحش حرف میزد
داشت التماس میکرد که حالش خوب بشه
جینوو که از وضعیت الان شکه شده بود با اسپری برگشت سمت هیون

_هیونجینا ...حالش خوبه؟؟

_خوب میشه ..خوب میشه ...خوب میشه ...جونگینااا منو نگاه کن ...

هیون از نگرانی هیستریک صحبت میکرد
جینوو اولین و اخرین باری که هیکنجین رو اینطوری دید زمانی بود که بهش شلیک شده بود
هیون اسپری رو سمت دهن جونگین برد و با سه شماره یه پاف زد

*پ.ن پافه دیگه خدا بخواد😅*

بعد سه تا پاف بالاخره نفسای جونگین داشت به حالت عادی برمیگشت اما از شدت کمبود اکسیژن بیحال بود در حدی که انگار داشت از حال میرفت
هیون هم ازونور از نگرانی داشت پس میوفتاد

_نگران نباش ...اکسیژن خونش افتاده ...برا همیم بیحاله ...حالا که نفس کشیدنش بهتر شده خوب میشه

جینوو رو به هیون گفت و دستشو گذاشت رو شونه هیون

_راستی ...شما رابطتون با هم چیه؟ ..همکارین؟
جینوو با تخسی پرسید

_اون هوبه منه ...پیش من کاراموزه ...

جونگین با اینکه انگار خواب بود اما همه چیو میشنید و در اون لحظه ارزو میکرد که یه نیرویی داشت و از جاش بلند میشد و میگفت هیون مال منه...اما انگار با جمله بعدی هیون ارامش گرفت

_و همینطور کسیه که عاشقشم

هیون با کمی مکث گفت ...کمی تردید داشت که اینو بگه اما با خودش گفت حتی اگه یک صدم درصد جینوو بخواد برگرده ...
نمیتونست قبولش کنه
نمیتونست کسی که سالها توی قلب و ذهنش مرده رو قبول کنه
جینوو حس میکرد خیلی تو جو شخمی قرار گرفتن
لبخند کجی زد و اروم گفت

_پس من زحمت رو کم میکنم ...
*پ.ن چقدر فهمیده🙃

از جاش بلند شد و کوله اش رو برداشت و بعد از خداحافظی رفت
هیون که تا دم در برای بدرقه اش رفته بود وقتی برگشت دید جونگین سر جاش نشسته و با مچ دستش ور میره انگار داشت باهاش دعوا میکرد
*پ.ن شاید بگین خب چرا باید اینکارو بکنه ...ولی خیلی حس رو مخیه خیییلیی*
احتمال میداد دوباره دچار اسپاسم شده باشه
رفت بغلش نشست و دستشو از دست خودش نجات داد
اون دستش رو گرفت بین دستای بزرگ خودش و و ماساژش داد
سعی میکرد اون دوتا انگشتی که جمع شده بودن رو باز کنه اما وقتی باز میکرد سریع جمع میشدن که باعث خنده دوتاشون شد
هیون همچنان مشغول ماساژ دادن مچ دستش بود که با صدای خیلی اروم چیزی گفت

 CONRTOL(hyunin)Where stories live. Discover now