حتما حتمااا پارت قبل و اول بخونید
___________________________________کارت و ازم گرفت و گفت : کی بهت بدم؟؟؟
لب زدم : صبح میگیرم
یه جوری نگام کرد و انگار میخواست مچمو بگیره گفت : نظرت چیه شب بیارم دم در خونت بالاخره همسایه ایم دیگه؟؟؟؟؟بهش نگاه کردم اونشب وقتی از پشت پنجره دیدتم فهمیده بود منم
نمیخواستم بدونه اما حالا فهمیده بود و نمیشد انکارش کردم
لبخندی زدمو گفتم : باشه بیاردور شدم ازش
انقدر دور ک دیگه حتی اگر برمیگشتم نمیتونستم ببینمش اون مرد چی داشت ک جذبم کرد چه گذشته ای؟؟؟؟ مامانم همیشه میگ ادمایی ک شبیه همن همو جذب میکنن!!چه اتفاقیی براش افتاده ک شبیه منه ؟؟؟؟؟؟؟
باید بفهممم
درسته شایلی عاشقه اونهاما شاید بتونم آلشن و عاشق خودم کنم البته شاید
من فقط یک درصد امید داشتموقتی رسیدم خونه لباساموعوض کردم
کتابی ار کتابخونه برداشتم روی مبل نشستم و شروع کردم به خوندن
هیچ چی مثل اینکتاب و خوردن قهوه در کنارش نمیتونست انرژی زیادی بهم بدهبا چشمهام کلمات و مرور کردم کلماتی از جنس طلا از جنس مروارید با عشق زمزمه کردم:
این چه عشقی است که در دل دارم
من از این عشق چه حاصل دارم
می گیریزی زمن و در طلبت
بازهم کوشش باطل دارماشک تو چشمام جمع شد چقدر حال من رو توصیف میکرد
واقعا من کوشش الکی قرار بکنم؟؟؟؟
مگه نمیگن تلاش کن بهش میرسی مگ نمیگن پشت هر تاریکی روشنایییاد حرف مامان افتادم همیشه میگ :( ته مسیر تاریک و سخت و پر فرازو نشیب روزگار فقط به نور امید و ارامش زندگی ختم میشه )
به کلمات بعدی خیره شدم و زمزمه کردم:
دلم می خواست های ﻣﻦ ﺯﯾﺎﺩﻧﺪ
ﺑﻠﻨﺪﻧﺪ
ﻃﻮﻻﻧﯽ ﺍﻧﺪ
ﺍﻣﺎ مهم ترین ﺩﻟﻢ می خواست ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ :
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺎﺷﻢ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻤﺎﻧﻢ ﻭ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﺤﺸﻮﺭ ﺷﻮﻡ
ﭼﻘﺪﺭ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﻭﻗﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻬﺮ ﺑﻮﺭﺯﻡ
ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺍﺳﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺷﻢ
ﻭ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﻡ همه ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻫﺎ ﺭﺍچندباری از کلمات خوندمو در ته دلم چراغ امیدی روشن شد
چراغی از جنس طلا
تنها راه رسیدن من اون دختر بود اون دختری ک معلوم نبود تا کی زنده است تا کی وجود داره و نفس میکشه
دختری ک وجودش کل وجود معشوق منو گرفته
اشک از چشمهام روون شد و همونجا قول دادم اول باید تمام تلاشمو کنم و وون دختر و نجات بدم
گناه اون دختر چیه ک برای رسیدن عشق من به معشوقم نتونه زندگیکنه؟؟؟با صدای زنگ حیاط از احوالات کتاب و فکر هایی ک کل سرمو گرفته بود بیرون اومدم
منتظرش بودم سریع شالی روی سرم گذاشتم و از مابین گل های بهشتم گذشتم و در و باز کردموقتی مرد روبرومو دیدم خشکم زد
من منتظر کی بودم ؟؟؟ و کی اینجا بود!!!
خشمگین بهش خیره شدم و لب زدم: هری اینجا چیکار میکنی ؟؟؟؟؟هری با دستی لابه لای موهاش کشید و چشمهای مشکی اشو اورد روی من و اروم گفت : اوممم من داشتم از اینجا رد میشدم گفتم خبرتو بگیرم خوبی؟؟؟؟
به مرد روبروم نگاه کردم این مرد خواطرات گذشته اون اتفاق هارو برام زنده میکنه
ک از وقتی اومدم اینجا پشت هم برام پیش اومده و زندگی و ارامش و اول زندگی توی مکان جدید ازم گرفتشمن قوی بودم فرار نکردم ... جنگیدم و رسیدم اینجا درست مقابلش
با تکون خوردن دست هری جلوی صورتم از فکر اومدم بیرون و گفتم : خوبم خبرتو گرفتی حالا برو و دیگ حتی برای خبرگیری نیا ......عصبی برگشتم داخل خونه و درو محکم کوبیدم
اون مرد شیطانی تو پوست فرشته بود
هری پزشک بود هم دانشگاهی من چند ترم ازم بزرگتر بود
اما اون با دوستای احمقش همون اولی ک وارد این کشور شدمو به اون دانشگاه رفتم برای من دردسر درست کردن
دردسر هایی ک حتی دیگ دلم نمیخواد برام بیان بشن
هری عاشقم بود این حرف تلخ بود اما حقیقت باورنکردنی ای برام
دیگ نمیخواستم بهش فکر کنمداخل خونه برگشتم و به کتاب نیمه باز روی مبل و فنجون قهوه روی میز خیره شدم حتی دیگ اینهاهم
برام هیچ جذابیتی نداشت و الان تو این موقعیت حال دل منو خوب نمیکرد
تلخ شدم درست مثل اون قهوه
عصبی بودم
خشمگین بودم
میدونم چی حالم و خوب میکنه اما قرار بود بیاد
اگر من میرفتم و میومد چی ؟؟؟ نه نمیشدبعد یکساعت کلنجار با خودم در حیاط و بستم و با نامه دستم به سمت خونه الشن رفتم برگه ارو با چسب به در چسبوندم و دور شدم
قدم زدم و پای پیاده از کوچه پس کوچه های شهر گذر کردم
باد ملایمی میوزید و پوستمو قلقلک میداد
به نفس نفس افتاده بودم و صدای نفس زدنم تو گوشم بود
انقدر قدم زدم تا رسیدم میدون اصلی شهر
میدونی ک حوضچه بزرگی داشت و
دور تا دورش بهاری بودرفتم کنار حوضچه و نشستم روی صندلی
به اب خنک خیره شدم و به صدای ماشین ها و ادما گوش سپردم
دقایقی چشمام و بستم
و از ته ته دلم همه اتفاقات بد امروز و گذاشتم کنار
لبخندی روی لیم اومد و انگار سبک شدم
ک یکی گفت : پس اینجا پاتوق توسریع چشم باز کردم و ...
___________________________________
سلام سلاممم
۱ .. دعوام نکنید لطفااا😅😅😅
۲.. ممنونم از کسایی ک خبرمو گرفتن😊😇
۳ .. پارت جدید و گذاشتم امیدوارم خوشتون بیادددد
۴ .. از این به بعد حتماااا جمعه ها پارت جدید میزارمم (تا بعد امتحانام فقط جمعه ها)
۵ .. دوستون دارم😁😇
YOU ARE READING
Little ..... rita
Romanceددی لیتل کشف میکنم تورااا میجویممم توراااا میگردم به دنبال حقیقت میجنگم برایت تا آرام بگیرم در اعماق وجودت بدون سخنی دردت را حس میکنم بدون حرفی نگاهت میکنم میبینمت و برای حال دلت میجنگم با زمین و دنیا ...........