تولد دوباره

659 20 8
                                    

دستام روی سینه اش بود و قلبش زیر دستام میزد

دستاشو اورد بالا و کلاه و از سرم پرت کرد روی زمین

کتشو که فقط یه گوشه اش روی شونه ام بود و رها کرد روی زمین
هودی سفیدم و لمس کرد و دوتا دکمه کوچیک بالاشو باز کرد
پوست سفید گردنم در معرض دیدش قرار گرفت

تو عمرم انقدر به کسی نزدیک نبودم

نفسام تند شده بود و نمیتونستم درست نفس بکشم
که برمگردوند روی تخت

از روم بلند شد و تیز توی چشمام نگاه کرد
با نگاهش بهم فهموند نباید تکون بخورم

منم انقدر خراب کاری کرده بودم امشب گند زده بودم به اون محبت هایی که بهم کرده بود که اگر میخواستمم نمیتونستم ذره ای تکون بخورم

آروم ازم دور شد و سمت کشوی گوشه تخت رفت
یه طناب قرمز اورد

_ هودی اتو در بیار

سرمو سمتش برگردوندم که دوباره گفت :

حرفمو دیگ تکرار نمیکنم

قلبم مثل گنجشک میزد و  نمیدونستم چه کاری درست
من دلم میخواست تو این موقعیت قرار بگیرم و تو آغوشش باشم

اما حالا درست الان که داشتم به خواسته ام میرسیدم میترسیدم
ترس داشتم
قلبم تند میزد و نمیتونستم حتی دستامو تکون بدم
بدنم سرد شده بود

به هر زحمتی بود
بدون اینکه ذره ای به افکارم توجه کنم
به خواسته قلبم عمل کردم و هودی و از تنم در آوردم

سرمو که بالا اوردم
تو دو قدمی من ایستاده بود
اومد نزدیکم و روی شونه هام و لمس کرد و هلم داد عقبی

طناب قرمز روی بدنم رها کرد و از دور خیره شد بهم
تحمل نگاه کردن بهشو نداشتم
چشم دزدیدم ازش
که گرمی دستاشو دور دستام احساس ‌کردم

- من از اون دختری که توی کشورم بودم چجوری به این دختر تبدیل شدم ؟

-کی انقدر جسور و پرجرعت شدم؟

چشمامو لحظه ای بستم و فقط خواستم از اون لحظه ای که شاید دیگ هیچ فرصتی پیش نیاد براش استفاده کنم

و تمام لذتم و از اون لحظه ها و ثانیه ها ببرم
چشمامو باز کردم و اینسری تمام خواسته هام ازش و تو چشمام جمع کردم و با نگاهم ازش خواستم لمسم کنه
بهش با نگاهم فهموندم بهش نیاز دارم

Little .....  ritaWhere stories live. Discover now