اینبار که چشمامو باز کردم کنارم کسی نبود سرمو چرخوندم و دیدمش جلوی آینه اتاقم ایستاده بود و داشت کتشو مرتب میکرد از داخل اینه
نگاهمون توی هم قفل شد
نگاش کردم که
اخمی کرد و زیر لب چیزی گفت
و بعد برگشت سمتمو قاطع گفت: امروز و استراحت کن از خونه بیرون نیاخوابالود سرمو تکون دادمو گفتم : شایلی چی...
نزاشت حرفم کامل بشه و برگشت سمت آیینه گفت : دیگ نمیخوام مراقبش باشی براش یکی و پیدا میکنم
قلبم یهویی ایستاد انگار و سریع بلند شدم و فارسی بلند گفتم : نمیخواد دیگ ببینت نمیخوادت
نگاه کردم تو چشماش
گنگ خیره شد بهم
اومد چیزی بگه که سریع با درد دوییدم سمت حموم وارد حموم شدم و در و قفل کردمصداش اومد
و گفت : ریتا بیا بیرون
جوابی بهش ندادم و همونجا پشت در نشستم
با صدای بلند گفت : میل خودته نیا بیرون الان اما وقتی ساعت ۱۲ اومدم باید صبحونه ات و خورده باشی و لباس بیرونی پوشیده باشی و آماده روی مبل نشسته باشیو صدای پاهاش اومد که رفته و در حال محکم بسته شد
وقتی میخواد یه پرستار پیدا کنه پس من و واسه چی میخواد
چرا بهم گفت حاظرشم پس !
این زندگی من از زمانی که اون واردش شد دیگ مثل قبل نشد و نمیشه
یه بار نشد صبح با انرژی و خنده بیداربشم
همبیجوری شروع به غر زدن کردم و وارد ااتاق شدم
دوییدم سمت آینه ای که چندین لحظه پیش اون جلوش ایستاده بود و نگاه عمیقی به چشمام کردم
همیشه وقتی تو خونه تنها بودم فارسی حرف میزدم با خودم حتی توی ذهنمم فارسی صحبت میکردم دست خودم نبود و شده بود یه عادت برام
نگاهمو از چشمام برداشتمو
شالمو از دور موهام باز کردم
موهام دورم ریخت.
دستی به لباسی که انتخاب کرده بود کشیدم
بلیزو شلوارشو در اوردم وحالا فقط با لباس زیر مشکی ام جلوی آینه بودم
جذب تضاد رنگ پوستم و رنگ مشکی اش شدم
انگار اونم میدونست بهم میاد
توی رویاهای بچگیم همیشه تصور میکردم
عاشق مردی میشم که اون من و دوسداشته باشه
اون بیاد جلوم زانو بزن بگه عاشقتم
اما حالا عاشق مردی شدم که خودم بهش گفتم دوست دارم
خودم گفتم و اون حتی یه کلمه نگفت
بلند شروع کردم اهنگ مهرنوش و خوندن
اهنگی که از موقعی اومدم اینجا شد همدمم
(اهنگ نرو مهرنوش)سر کمد رفتمو یه شلوار دمپا قرمز پوشیدم با یه هودی سفید پشمالو
کلاه قرمزی روی سرم گذاشتم و برق لب زدم و سریع کفشامو پام کردم و کیفمو برداشتم
یه دور دیگ به خودم نگاه کردم وارد حال که شدم دیدم در حال باز
مشکوک به در نگاه کردم
اونموقع که رفت صدای بسته شدن در اومد
اما حالا در باز بود
شاید خیالاتی شدم
وارد اشپزخونه که شدم دیدم میز شام دیشب جمع شده و میز صبحونه چیده شده
میز پر از خوراکی بود
شیر
شیرکاکائو
آب پرتقال
خامه صورتی
خامه و مربا هویج
خامه و عسل و.......
نشستم پشت میز و لیوان شیر کاکائو تا اخرش خوردم
واقعا بعد مدت های یه چیزی خوردم که بهم انرژی داد
یه لقمه نون و عسلم خوردم که نگاهم به یک برگه تا شده افتاد
زیر ظرف پنیر بود
برداشتمش
روش نوشته بود :
YOU ARE READING
Little ..... rita
Romanceددی لیتل کشف میکنم تورااا میجویممم توراااا میگردم به دنبال حقیقت میجنگم برایت تا آرام بگیرم در اعماق وجودت بدون سخنی دردت را حس میکنم بدون حرفی نگاهت میکنم میبینمت و برای حال دلت میجنگم با زمین و دنیا ...........