نمیدونم چرا اما یه سکوتی کردو و بعد چند ثانیه ک خیلی طولانی بود گفت : فوضولی نکن .. بیاهمینکه اومدم بگم چشم
یه دست بزرگ دور گردنم پیچیده شدو و یکی کمرم و گرفت کشید سمت خودش تنها کاری ک تونستم کنم از ترس شروع به جیغ زدن کردمجیغ میزدم از ته دلمکمک میخواستم
انقدر دست و پام زدمک حسکردم بدنم به جای کوبیده شد و بعد صدای درگیری دونفر دیگ اومدتمام توانم و جمع کردم و خودمو کشیدم کنار دیوار
تو تاریکی چهره آلشن و دیدم
داشت میزد تو سر و صورت یکی
محکم مشت هاشو روونه صورتش کرده بود
و عقب نمیکشید
مهلت دفاع یا فرار به طرف مقابل نمیداد
خودمو جمع کرده بودم اما میترسیدم بکشتشمشت هاش روی هوا جمع میشد و توی صورت طرف فرود میومد و صدای وحشتناکی میداد
هیچکس نبود پشت بیمارستان بودیم و فقط پزشک ها و پرستارا از اینجا رد میشدن
تایم الانم تایم کار بود و هیچکس نمیومد این سمتی
تمام توانمو جمع کردمو ایستادم دوییدم سمتش و دستشو قبل اینکه مشت بشه توی هوا گرفتم
عصبی برگشت سمتمو با چشمای وحشی اش نگام کرد
اومد دستشو آزاد کنه و دوباره بزنتش ک گفتم : نه نکن میکشیش
به مرد روبروم چشم دوختمهری
مردی ک عاشق و دلباخته من
کسی ک ادعا میکرد دوسم داره
من و داشت خفه میکرد
به چشمای بازش خیره شدم
داشت نگام میکرد
چشماش سرخ سرخ بود
فکرکنم اونم از شوکش نمیتونست تکون بخوره
فکرنمیکرد من کسی و داشته باشم ک اینجوری ازم دفاع کنه
فکرمیکرد هنوزم بی دفاع ام
هنوزم تنهام
دلم میخواست بهش بگم بزنش
انقدر بزنش تا دلم اروم بشه اما نگفتم بجاشدستش و فشردم و اروم با گریه گفتم : نزنش لطفا بیا بریم
دستشو از دستم کشید بیرون و گفت : برو تو ماشین الان میام
میترسیدم تنهاشون بزارم اما وقتی با اون حال میگ برو میترسم بمونم
دوباره به چشمای هری نگاه کردم
ک آلشن عصبی داد زد گفت : برو تو ماشین مگ بهت نگفتم برو دیگ
روشو برگردوند و دوباره زد تو صورتش
و هری از ته دل اخ بلندی گفت
از ترس کیفمو محکم چسبیدمو و چند قدم رفتم عقب و گفتم :میکشیش بیا بریم تروخدا بیا بریم
میگفتم و اشکام میریخت
نشستم روی زمین و سرم و گذاشتم رو پاهام و بلند شروع کردم گریه کردن
گردنم درد میکرد
دستام انقدر ک فشارشون داده بودم درد میکردن
صدای مشت هاش قطع شده بود و صدای آدمای اطرافم میومد انگار چند نفری اومدن و جداشون کردن
سرمو برداشتم و به ادمی ک جلوی پام روی زمین افتاده بود نگاه کردم
چشمای اونم روم بود و لبخندی زد بهم لباش پر از خون بود
قلبم درد گرفت
مست بود از چشمای قرمزش مشخص بود از اینکه از خودش هیچ دفاعی نکرد
وایساد تا بزنتش
بدون هیچ حرکتی
یهویی دستم کشیده شد
و بلندم کرد
بدون هیچ مکثی من و کشید سمت خودش
و اخرین صحنه ای ک از هری دیدم
پرستارای دورش بودن و چشمای بسته اش
محکم کشیدتمو از اون فضا دورم کرد و پرتم کرد سمت ماشین
با برخوردم به ماشین صدای آژیر ماشین بلند شد و کمرم تیر کشید
با چشمای پر از خشمش
نگام کرد
زل زد توی چشمام
بدون هیچ حرفی
فقط زل زده بود بهم
به رگه های قرمز چشماش خیره بودم
ک یهویی محکم زد تو گوشم
از درد صورتم جمع شد و دستمو روی گوشم گذاشتم
زانوهام خم شده بود اما با اون دستش نگهم داشت
صداش پیچید تو گوشم و حرکت لباشو روی گونه هام حس کردم ک گفت: اینو زدم تا بفهمی وقتی بهت میگم برو یعنی باید بریهمون لحظه یه اقایی از دور گفت : آقا آقا آقا
آلشن برگشت سمت صدا و سرشو تکون داد مرد دیگ صداش نزد و فکرکنم همونجا صبر کرد
آلشن در گوشم گفت : بشین تو ماشین حق نداری پیاده بشی بعدا حساب کارای دیگ اتو میرسمدر ماشینشو باز کرد و هلم داد داخل ماشین و گفت : برو پایین صندلی بشین زود
منظورشو نفهمیدم و بهش نگاه کردم ک دوباره گفت : میگم برو اون پایین بشین پایین صندلی
منظورشو فهمیدم ولی
جا نمیشدم اما با تردید خم شدم و نشستم
فشار زیادی روم بود و صندلی کمک راننده زیادی جلو بوددوباره صداش بلند شد و تاکید کرد : بلند نمیشی از اونجا تا بیام باید برم ببینم این پسر کیه چیکاره است !
چشمام گرد شد و بغض کردم
تا اومدم واکنش نشون بدم و بگم
نرودرو محکم بست و صدای قفل شدنش لرزوندتم
سرمو روی دوزانوم فشار دادمو چشمام وبستم
همه جا سیاه بود و سوز سرما از کنار در وارد ماشین میشد
چرا یهویی اینجوری شد
من فقط میخواستم یک شب بدون هیچ فکری کنارش باشم
اما هری اومد و تمام لحظات خوشم و خراب کرد
درست مثل اوایل ک اومدم تو این شهر
اونموقع ها هم همین بود
اولین باری ک دیدمش فکرنمیکردم زندگیمو انقدر بهم بریزه
اشکام خشک شده بودن
درست مثل بدنم
کمرم یخ زدش از سرما
کم کم پاهام بیجون میشدن
دقیقه ها میگذشتند و و نمیومد
دیگ تحمل نداشتم
پاهام بیجون بودن
جای کوبیدگی بدنم دردش هزاربرابر شده بود
نمیتونستم تکون بخورم اما اشکام میومد
انقدر اشک ریخته بودم
ک به نفس نفس افتادم
ذهنم رفت به گذشتهاولین باری ک هری دیدم
چشماش افتاد توی چشمم
قلبم لرزید
نه از عشق
از ترس
حق داشتم بترسم
اون با بدنپر از تتو و موهای عجیبش
و حرف زدن و راه رفتن مدل خودش
شبیه بقیه نبود
هرموقع من و میدید
سریع میومد کنارم
شروع میکرد حرف زدن هعی بی محلی دادم اما باز میومد
انقدر اومد و رفت و دردسر درست کرد ک ازش فراری شدم
خدایا کی میشه ک اون برای همیشه بره از زندگیم .......در ناگهان باز شد و نشست پشت فرمون و با شتاب ماشین به حرکت در اورد
جرعت حرف زدن نداشتم
ازتکونای ماشین منم تکون میخوردم
یواشکی به دستای مشت شده اش به دور فرمون ک قرمز شده بود خیره شدم
دلم اون لحظه فقط میخواست با اون دستایی ک پر از رگ های برجسته است لمسم کنه
نوازشم کنه
حتی بزنتم
اما اون دستای من باشه فقط برای من نه برای کسی دیگ ....آرزویی بود ک بهش نمیرسیدم باید از دور بودنشو با یکی دیگ میدیدم بودنش و عشق ورزیدنش به کسی ک من نیستم ....نفر سوم بودن یه رابطه خیلی سخته .... و داشتن اون فرد میشه آرزوی محال ....______________________________________
🖤🖤🖤
ESTÁS LEYENDO
Little ..... rita
Romanceددی لیتل کشف میکنم تورااا میجویممم توراااا میگردم به دنبال حقیقت میجنگم برایت تا آرام بگیرم در اعماق وجودت بدون سخنی دردت را حس میکنم بدون حرفی نگاهت میکنم میبینمت و برای حال دلت میجنگم با زمین و دنیا ...........