13

979 127 8
                                    

اما چرا احساس نمیکنم چیزی بهم برخورد کرده؟
چشمامو باز کردم
نه امکان نداره
داد زدم
_نهههههه کوووک
افتاد رو زمین
گذاشتمش روی پاهام
اشکام شدت گرفت
داشت نگام میکرد و دستش رو پهلوش بود
+گریه نکن ته ته فکنم این اخرشه
_خفه شوووو تو نباید بمیریییی یکییی کمک کنهههههه
زنگ زدن امبولانس
+ته میدونم اذیتت کردم بخاطر محافظت ازت بود تورو میکشتن من من مجبور بودم اشکاتو تحمل کنم
_ساکت شووووو
+من نمیدونستم ایقد علشقی و ایقد اسیب میبینی ته منو ببخش
_کوکی لطفا حرف نزن زنده بمون
+دوستت دارم ته ته
اشکام شدت گرفت و به هقهق افتادم
_اگر دوسم داری زنده بمووووون
چشماش بستع بود نه نهههههههه
_____
یکهفته بعد
_____
فکر کردم از دستش دادم...
اون زنده موند و دوتا عمل سختو پشت سر گذاشت
نمیزاشتن وارد بیمارستان بشم و آیو منو بیرون میکرد
هزاران حرف
نتونستم کوکمو ببینم
یکهفته دیگه گذشت کوک بهوش اومده بود
اما بازم تلاشام فایده نداشت
و دوروز بعد مرخص میشد
روز دوم کمین کردم در بیمارستان
و بعد از چند ساعت خارج شد با آیو و چندتا از بادیگارداش
دویدم سمتش
_کوووووک
با گریه...
دستاش گرفتم آیو عصبی بود 
_کوک بیدار شدی تو بقولت عمل کردی زنده موندی بیا بریم دلم برات تنگ شده چرا ولم کردی نمیخام ازم محافظت کنی فقط تورو میخام
تند تند حرف میزدم و اشک میریختم
+تو کی هستی؟
چی؟
شوکه بودم
_کوک منم ته تهیونگ
+تهیونگ کیه آیو این چی میگه؟
آیو+هیچی عشقم این همون پسر پلیسس که جاسوسیت کرد و ولت نمیکنه
_کوک
+بگیرینش
اون منو نمیشناخت؟
نمیشناخت؟
شوک بهم وارد شد
و همجا تیره شد
______
سه روز بعد
_____
چشمامو باز کردم....
بدنم درد میکرد
روی زمین سرد بودم
دستمو تکون دادم
دستام با زنجیر بسته بود
پاهام هم همینطور
فقط دهانم ازاد بود
که در باز شد و کوک وارد شد
+بالاخره وارد شدی جاسوس ها؟
_کوک
+دهن کثیفتو ببند همچیو میدونم همسرم بهم گفت چکارا کردی درسته چیزی یادم نمیاد اما همسرم قابل اعتمادمه چون با ادم غیر قابل اعتماد ازدواج نکردم مطمعنم
_کوک داره بهت دروغ میده داره ازت استفاده میکنه
با لگد به بدنم کوبید آخی گفتم و روی زمین به خودم جمع شدم
_کوک ما باهم بودیم ما علشق هم بودیم روزی ک خاستی بانک بزنی مجبور بودم ماموریتمو کامل کنم گزارش دادم اما تورو بردم که نزارم دستگیر شی
+اوه لطف کردی
و لگد دومو زد
_کوک گوش کن تو بم گفتی مجبور بودی ازم محافظت کنی مجبور بودی ازدواج کنی چون من توی خطر بودم
+دروغ نگو تو یه هرزه ی کثیفی
_احمققققق من سه سال عاشقت موندم و توعه کثافت فقط اذیتم کردی کاری کردی قلبم از کار بیوفته و نتونه خوب کار کنه و هر بار با  شوک و ناراحتی هایی ک بهم میدادی تا لب مرگ میرفتم و میومدم توعه کثافتتتت
+خفه شو و بمیر چون اینجا جهنمته و قراره فقط ب من خوش بگذره بچم چهار ماه دیگه دنیا میاد
لازم نیست ایقد دروغ بگی من همچیزو میدونم
_کوک لطفا به اون اعتماد نکن لطفا
لگد شدیدی به سرم زد که باعث شد خفه شم و بدنم شروع به لرزش شدید کنه
از دهانم خون اومد قلبم...
درد میکرد
جیغ زدم
و شدت گرفت
نالهام بوی درد و غصه میداد بوی زجر کشیدن...
درو روم بست
همجا تاریک بود
نمیتونستم تکون بخورم
نمیدونم چند بار بیهوش شدم و بهوش اومدم
چند بار خاب رفتم و بیدار شدم
بشدت گرسنه و تشنه بودم
در باز شد
+خوب سه روزو دووم اوردی
سه روز گذشته بود؟
اومد سمتم و ابو مقداری غذا پرت کرد روم مثل سگ با دهان با ولع میخوردم
+تو واقعانم مثل سگی کثافت
و درو بست
بازم خابم برد...
و باز در باز شد
+دوروز دیگه گذشته هه هنوز زنده ای؟
اومد سمتم و بازم همینطور بود
هر سه یا دوروز یکبار این ادامه داشت
در باز شد
+غذا اوردم برات مستر کیم
اومد کنارم و غذا رو لقمه کرد
اشک توی چشمام حلقه زد
یعنی یادش اومده؟
گذاشت دهانم با احتیاط بهم غذا و اب میداد و من اشکام سرازیر بود و هقهق میکردم بین غذا
+ایقد غذا گریه داره؟
_منو یادت اومده؟
+نه یادم اومد ک چکار کردی گزارش دادی از کاغذا عکس گرفتی و جاسوسسسس
_بیشتر بود ما باهم بودیم کوک یادت بیار ما حلقه داشتیم ببین
انگشتمو بهش نشون دادم
_این حلقمون بود اما تو که بد شدی اونو انداختی دور مال خودتو
+چیزی یادم نمیاد چون فرمالیتس
_کوک
سیلی تو گوشم زد
_کوک
مشتی تو شکمم کوبید ک باعث شد نفسم حبس شه
و اروم روی زمین دراز کشیدم
+خوبی به تو نیومده دیگه از غذا خبری نیست...
_____
نمیدونم چقدر گذشته چند روز یا چند ساعت
فقط میدونم لبام بشدت خشک شدن
و گشنمه
چشمام به تاریکی عادت کرده
و چشمام داره بسته میشه
جون ندارم...
نور کمی نمایان شد اما همجا تاریک شد بخاطر بسته شدن چشمام...

Feeling silent VKOOKWhere stories live. Discover now