11

976 138 6
                                    

از چیزی که پشت سر هم به کمرم برخورد کرد چشمام پلکی نزد
اشکام سرازیر شد
کوک یهو دستاشو دورم حلقه کرد
دستام شل شدن...
داشتم میفتادم
کوک گرفت منو
و روی زمین زانو زد
چشماش بهت زده بود
سرم روی پاهاش بود
این اخرشه کوک‌...خوشحالم که تا اخرش عاشقت بودم امیدوارم خوشحال باشی کوک
بالاخره دارم میرم خوشحالم که تونستم ازت محافظت کنم
انگشتم بردم سمت صورتش
واس اخرین بار صورتتو لمس کنم
نمیتونستم حرف بزنم فصل صدای خ و ه از گلوم بیرون میومد و خون میزد بیرون
داشت چهرش تار میشد
نه...
کوک شوکه بود
کوک ببخشید
_د  دوس  ت   د   ار   م
همجا تاریک شد
و بدنم شل
ببخش کوک تنهات گذاشت
دلم نمیخاد بمیرم
نتونستم صورتش لمس کنم
نه کاش نمیمردم‌‌..
دلم برای کوکم تنگ میشه...
کوکی...
•••••••••
۸ ماه بعد
•••••••••
به زبون جونگکوک_
اون لعنتی هنوز از خواب بیدار نشده اون لعنتی ازم محافظت کرد
هر روز بهش سر میزدم
چرا بیدار نمیشی
اون جشمای نازتو میخام ته ته
امیدوارم بمیرم که بخاطر اینکه لجبازی کنم باهاش الکی دختر خالمو اوردم نقش همسرمو بازی کنه
عصبیم دلم براش تنگ شده
من خیلی اذیتش کردم
اما ته بیدار شو قول میدم خوب بشم باهات
عموم پیداش شده بود و خیلی بهم گیر میداد اون یه تهدید محسوب میشد برام
و خب امروز قرار بود ببینمش
_____
+سلام کوک
_سلام دردت چیه عمو
+من میفمم تو چی میخای کوک اما....
_____
از زبون ته_
چشمامو باز کردم
اینجا کجاست؟من کیم؟د یهو همچیز هجوم اورد و یادم اومد
دکتر اومد داخل
+بیدار شدید کیم تهیونگ خوشحالم بالاخره جواب دادن
فقط نگاهش میکردم
_آخ اون مرد کوک کجاست
+اوه جئون همون روز شمارو رسوندن بیمارستان و رفتن و دیگه پیداشون نشد در واقع اون شمارو وسط بیمارستان رها کرده بود اقای کیم
اون منو رها کرد؟.
_چند وقته؟
+هشت ماه
با شنیدن این عدد مغزم تیر کشید من ۸ ماه خواب بودم؟
اون‌...
ذره ای از امیدی که مونده بود خاموش شد...
دیگه دلیلی برای زندگی پیدا نکردم‌...
خالی بودم‌...
°°°°°°°
یکماه بعد
°°°°°°°
امروز مرخص شدم از بیمارستان
و از کارم استعفا دادم بسختی قبول کردن
اما موفق شدم
دیگه نمیخواستم پلیس باشم
فقط میخواستم یگوشه بخوابم...
و دیگه بیدار نشم
رفتم روی تختم
عاجزانه بسته های قرصو باز کردم
و همشو سر کشیدم با یه اب معندی پر
و چشمامو بستم
اما صدای در خونه اومد
رفتم درو باز کردم
_جونگ...؟
دستمو گشید و بردم سمت دستشویی
و دستشو تو حلقم کرد هرچی خورده بودم بالا اوردم
_چی میکنی عاه
+توعه کثافت میخای خودکوشی کنی؟
_تو از کجا اخه
+کیم تهیونگ فکر‌کردی حواسم بهت نیست کثافت من همیشه حواسم هست
میبینمت تو حق نداری بلایی سر خودت بیاری وقتی من دارم بخاطرت اینقدر عذاب میکشم
دستشو پس زدم
_گمشو از اینجا تو منو رها کردی
+نه ته رهات نکردم
_گفتم گمشوووو
+تهیونگ
_گورتو گم کن از اینجااااا
عربده کشیدم
دستاش شل شد و رفت بیرون
خیلی عصبانی بودم
اون اون منو رها کرد
من خیلی بی ارزشم
هقهقم شروع شد
بغض چندسالم ترکید
بطرز وحشتناکی فریاد میزدم
و گریه میکردم
نمیدونم چندساعت گذشته بود...
که با گریه خابم برد
و وقتی بیدار شدم خودمو وسط پذیرایی پیدا کردم همونجا خابم برده بود
و ساعت روی دیوار ساعته ۵ عصرو نشون میداد
من تا ۵ خابیدم؟؟؟؟
وات دا فاک
پشمام ریخته بود این اولین باری بود که اینقدر میخوابیدم
پاشدم و رفتم سمت شهر خرید کردم
حدود دوهفته همینطور گذشت
به شرایط عادت کردم و سعی کردم که زندگیمو بگذرونم حالم بهتر بود
وارد فروشگاه شدم
فروشنده+هی فهمیدین جئون ماه دیگه ازدواجشه؟انگار زنش ازش حاملس
با شنیدن این حرف بسته خیارشور از دستم افتادو شکست
به خودم اومدم و پولشو حساب کردم
و همون لحظه نفسم بند اومد
دستام میلرزیدو بیحس بود
و سرفه شدید
دستمو نگاه کردم...
خون....
بدنم سست شد و افتادم و سرفه های شدید
فروشنده نگران شد و زنگ به امبولانس زد
به سمت بیمارستان بردنم
و بعد از ازمایش دکتر وارد اتاق شد
+باید بگم که این مدت تحت فشار روانی زیادی بودی؟
_اره بشدت
+متاسفانه این ناراحتیا و فشار باعث شده دچار سندروم قلب شکسته بشید سعی کنید ناراحت نشید هیچوقت تا حالتون بهتر بشه و این بیماری کمتر بشه هرچی ناراحتی بیشتر باشه بیماری بیشتر رشد میکنه و ممکنه صدمه برسونه و دراخر منجر به مرگ بشه...
اوه چه جالب مس این بیماری جدیدم بود؟
از بیمارستان بدون حرف به سمت بیرون حرکت کردم
چطور میتونستم ناراحت نباشم؟
کوک یه بچه داشت؟
و ...
بیخیال
میشه تموم شه؟
از پله های بیمارستان داشتم میرفتم پایین
کافی بود
سرم گیج رفت
و حس سقوط داشتم
و با ضربه های مککر بالاخره چشام باز کردم
یه ردیف مله رو افتادم پایین بدنم زخمی شد
مهم نیست.‌.
به سمت خونه حرکت کردم و خوابیدم
روزام تکراری و داغون بود
روز ب روز داغونتر بودم
یروز قبل عروسی کوک
رفتم سمت خونش
و در زدم
در باز شد
و آیو جلوی در نمایان شد...

Feeling silent VKOOKOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz