12

982 131 1
                                    

آیو+بله؟
_برو کنار
آیو+گمشو دیه کوکی تورو نمیخاد اوکی؟
_گمشو کنار هلش داد
آیو+توعه لعنتی چطور جرعت میکنی
_کوکاااااا
مث دیوونه ها داد میزدم
_کوکااااااااآاا
آیو+گمشو از اینجا اون تورو نمیخواد
_کووووککککاااااااا خودتو نشون بده
اشکان سرازیز بود و چشمام پر از اشک
_کو...کا
سرفه کردم و خون از دهانم چکید
با زانو افتادم رو زمین
بازم نفسمو کشیدم داد زدم
_کوووکککاااااا
+دهنتو ببند چرا ایقد داد میزنی
خشمگین بود و نگام میکرد
بیحال بودم نفسم بسختی بیرون میومد
تمام توانمو جمع کردم
و به سمتش حرکت کردم
+چرا اینجا اومدی هرزه
_کوک
+با چه حقی همسرمو زدی ها
نزدیکش شدم میخواستم بغلش کنم لااقل برای اخرین بار
اما...

گلومو گرفت و چسبوندم به دیوار...
نفسی نداشتم
و خون از دهانم بشدت ریخت
وقتی کوک خونریزیمو دید سریع دستشو ول کرد و بغلم کرد
+هی تو چه مرگته
دستشو گرفت گذاشتم رو قلبم
+هی هی چرا ایقد ضعیف میزنه نکنه خودکوشی کردی
لبخند ملیحی زدم
خون میزد بیرون.
_مگه...ب.رات...مهم..ه
+چت شده
_بخاطر تو..عه پس..مهم..نباشه
بدنم میلرزید
قرار نبود بیهوش بشم؟
شاید بخاطر این بود که بغل کوک بودم
خونریزیم بند اومد
و اروم گرفتم
و کوک رو بغل کردم
_حد..اقل برای..اخرین بار اومدم بغلت کنم...
امیدوارم با زنو بچت..بدون من..برای همیشه...

با غمگینی صحبت میکردم
_خوشبخت بشی..
از جام پاشدم
بخاطر فشار زیاد نمیتونستم صاف راه برم قلبمو گرفته بودم و تلو تلو رفتم سمت در
رو به آیو شدم
_مواظب کوک باش...
رفتم بیرون
آه من چقدر بدبختم...
تلو تلو تا خونه رفتم و خونریزی کردم
و قبل لینکه به تختم برسم افتادم و خوابم برد شایدم بیهوش شدم
ساعت ۸ شب بیدار شدم
باید میرفتم به ازدواجشون
تا بیشتر بشکنم و مطمعن شم همچیز تمومه
حمام کردم و خونای خشک شده بدنمو پاک کردم
رفتم ارایشگاه
بعد از اصلاح مو و کمی ارایش
کت شلواری و خزیده بودمو تن کردم
همون کتی که کوک واس ازدواجمون انتخاب کرد برام
یه کت سفید زیبا
یه گل سفید روی سینم زدم
جلو اینه رفتم
زیبا بودم...
اما چشمام خالی بود...
غمگینیم داد میزد
ارایشگر+عروسیتونه؟خیلی زیبا شدید
_نه مراسم عزامه
با حرفم لبخند ارایشگر برگشت
حساب کردم و زدم بیرون
به سمت جشن ساعت ۱۰ شب بود
و الان باید کم کم شروع میشد
وارد جشن شدم
عاقد+پارک آیو آیا شما جئون جونگکوک را به عنوان همسر قبول میکنید؟
آیو+بله
رفتم ردیف اول
عاقد+جئون جونگکوک ایا شما پارک آیو را به عنوان همسرتان قبول میکنید
_خواهش میکنم بگو نه.
+ب..
_نههههههه
داد زدم
به سمتم برگشت
و بهت زده نگام کرد
+تو اینجا چیکار میکنی ته
ته دلم خالی شد اون بهم گفت ته؟
_خواهش میکنم بگو نه ازدواج نکن
سرتا پامو برانداز کرد چشماش اشکی شد
اینجا چخبر بود چرا کوک غمگینه
+فرار کن ته نباید اینجا باشی فرار کن
داد زد
و یه نفر از جاش پاشد با کلت وسط جشن
به سمتم نشونه گرفت
پس تله بود...
و این اخرش بود؟
من قرار بود توی ازدواج عشقم کشته شم؟
واقعا مراسم عزام بود اره؟
دستمو باز کردم که از کوکم محافظت کنم
_دوستت دارم کوک تا ابد
اشکام سرازیر شد
صدای شلیک اومد چشمام بسته بود
اما...

Feeling silent VKOOKTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang