15

1K 126 0
                                    

سریع دکتر شخصی خانوادگیمون رو خبر کردم
و خب دکتر بیرونم کرد
و گف وضعیتش وخیمه...
خودمو نمیبخشم
____یکهفته بعد_____
هر روز بهش سر میزدم حالش خوب نبود
و من لحظه به لحظه نابودو نابودتر میشدم
کنارش نشستم
حالت کما داشت‌...
عاجزانه نوازشش کردم
اشکام سرازیر شد
_هی ته  بزار برات جبران کنم عشقه من...من متاسفام ته ته...منو تنها نزار نمیتونم بدون تو ته ته...لطفا لطفا بیدارشو چشمای قشنگتو ببینم
ته؟
دستم فشرده شد
نفسم بند اومد و ب دستم‌نگاه کردم
و بعد به چهرش
چشماشو اروم باز کرد
اشکام سرازیر شدن
و تهیونگ بم خیره شد
_ته ت... بیدار شدی...
بغلش کردم و بهش خیره شدم
خاستم لباشو ببوسم
که لباشو غنچه کرد
_ممنون...که تحمل کردی و ببخشید که اذیتت کردم ته برات جبران میکنم
و لبامو گذاشتم رو لباش
یکماه گذشت ته کاملا روی پاهاش ایستاده بود
وقتش بدد که به این رابطه خاتمه بدم و راحت شم‌..
به سمت پلها رفتم و اومدم پایین سر میز شام نشسته بود مثل همیشه زیبا و تک بود
رفتم سمتش و سرشو بوسیدم
مشغول گپ زدن شدیم
_برنامت چیه
+برنامه خاصی ندارم ولی عاشق این نودلم
_پس بیشتر بخور ته ته من تپلتو دوس دارم
+الان داری میگی من زشتو لاغرم؟
_اوه نه تو همجوره دلمو میبری
+اووو تو حرفتو زدی
_نظرت چیه تا ابد باهم زندگی کنیم
+اووو از کی تاحالا رمانتیک شدی کوک
_جدی گفتم
از جام پاشدم و به سمت صندلیش رفتم
یکم صندلیش کشید عقب
و با تعجب داشت نگام میکرد
زانو زدم و حلقمو از جیبم دراوردم
_ته ته حاضری با یه قاتل سریالی تا اخر عمرت زندگی کنی ؟
ته ناباورانه بهم زل زده بود؟
+این قاتل سریالی چرا باید بخاد من باهاش ازدواج کنم
_چون این قاتل سریالی رو تو به قتل رسوندی کاری ک هیچکس نتونست کنه قلبشو بنام خودت کردی و حالا اون بدون تو زنده نیست و حاضره برات بمیره

ته پاشد و منم بلند کرد
+بلههههههههههههه
باورم نمیشد
الان اون بله داد؟
بغلش کردم و تو هوا چرخش دادم
انگشتر دستش کردم و اونم مال منو دستم کرد
اشکامون سرازیر شده بود
هیچوقت تا این حد خوشبخت نبودم‌‌...
ممنونم ته...
که این خوشبختیو بهم دادی...

Feeling silent VKOOKDonde viven las historias. Descúbrelo ahora