8

1K 146 19
                                        

با بیاد اوردن وقتی که کوک گلوم فشار میداد چشمام باز شد
بدنم درد میکرد
همجا سفید بود
چندبار پلک زدم
بیمارستان بود
افسر چانیول سمتم اومد
+بیدار شدی بالاخره منو ترسوندی
_من کجام چیشده
+تو یکماهه بیمارستانی افسر تهیونگ چاقو خوردی بمدت سه هفته توی کما بودی  و خوشحالم که بیدار شدی
من زنده بودم؟اما چطور
_چطور زندم؟
+خلافکار معروفمون انگار نجاتت داده اوردت در بیمارستان ولت کرده و رفته حتی کسیم خبر نکرده و یهو یه پرستار تورو میبینه و حیغش باعث میشه بیمارستان کامل جم بشن و بت رسیدگی کنن اون احمق حتی تورو داخلم نبرد
دلم شکست...
چرا نمردم...
باید میمیردم...
من کوکو میخام...
چرا اینجا نیست...
چرا...
کوک....
دارم میمیرم..
لطفا...
بیا...لطفا...منو ببخش..
کوک...
و با دارو بیهوشی باز خابم برد
دو هفته بعد مرخص شدم
هیچکس سراغی ازم نگرفت
من تنها بودم...
مثل همیشه..
فک میکردم خوشبختیم کوکه‌..
اون منو دوست داشت...
مطمعنم...
و یهو همچی خراب شد...
درسته
یوقتا آدما ساخته سدن برای اذیت شدن...
یسریا نباید خوشحال باشن درسته؟
رفتم سمت بار و تا جا داشتم مشروب خوردم
مست بودم.اما بعد اون روز همیشه حتی بدطورم مست شم هوشیارم و میفمم چخبره
کوک چه بلایی سرم اورده اره؟
حساب کردم و زدم بیرون
کوک از کنارم رد شد
باید میرفتم
دویدم سمت خیابون
اما بخاطر بی تعادل بودن برنم وسط خیابون ایستادم تا نفس بکشم
صدای بوق تو سرم پیچید
نور چراغ
چشام بستم و دستمو باز کردم
اگر بمیرم خوبه اره؟دیگه اذیت نمیشم
من خیلی ضعیفم
و کشیده شدن دستم...
ب بالای سرم نگاه کردم
کوک....
+توعه احمق داشتی خودکوشی میکردی؟
دستشو مس زدم بلند شدم
_ب ت ربطی نداره
هولم داد وسط خیابون
+پس بمیر
چسام بهت زده شد
دستو پام شد شد
و همون لحظه دوباره صدای بوق
همجا تاریک شد یلحظع
روی زمین افتاده بودم
ماشین بهم زده بود اما سرعتش اونقدر نبود که بمیرم
فکنم بدنم کوفته شده
از جام اروم بلند شدم
کوگ بهم نگاه میکرد و نیشخندی روی لباش بود
مردم جمع شده بودن
پس با مرگم ایقد خوشحال میشی کوک؟
از جام با شدت درد بلند شدم مستی پریده بود
لب زدم_به ارزوت میرسونمت کوک‌‌...امیدوارم بتونم بیشتر باعث لبخندت شم و چشام بستم و لبخند بشدت بی خس و فیکی ک بعد از اون روز طعمش رفته بود و هیچ لبخندی تزدمو تحویلش دادم
و بعد چشمامو باز کردم
چشماش غمگینو بهت زده بود
و مکانو ترک کرد...
رفتم سمت خونه
لباسمو زدم بالا
سیاهو لبود شده بود
واسم جدی نبود...
خوب میشم‌‌....
سه ماه از اون قضیه گذشت
کوک با یه دختر زیاد میپره و این سه ماه فقط اون کنارشه
قلبم شکسته بشدت
پس اونی ک بجا من کنارش بود ی دختر دیگه بود...
چه جالب...
تو روزی صد بار منو کشتی با بوسه هات با اون دختر با سکستون
داشتم رد میشدم
که دست تو دست با اون دختر از کنارم گذر کرد
با صدا زدن اسمم شوکه شدم و برگشتم
+کیم تهیونگ
_ب ب بله
+اینجا چیکار میکنی
_هیچی
+اگ اومدی منو بقاپی خب خوب دقت کن
دست دختره رو برد بالا
با چیزی ک دیدم شوکه شدم
+ما داریم ازدواج میکنیم
حلقه های ست تو دستش بود
دستمو قایم کردم
من هنوز اون حلقه دستم بود
فهمید دستم قایم کردم
سریع دستم کشید
و با دیدن حلقه خندید
+حال بهم زنه تو هنوز عاشقمی؟ینی واقعااا عاشقم بودی؟باورم نمیشه و خندید
اشکم سرازیر شد بغضم داشت میشکست
_من همیشه عاشقت بودم...
از اون چشمای پوچم بعد از سه سال اشک سرازیر شد...
جونگکوک بهم نگاه کرد حلقم دراورد و پرتش کرد اونور خیابون
چشام بشدت باز شد و بهت زده شدم
دویدم سمت حلقه و کوک دست دخترو گرفتو رفت
دویدم وسط خیابون بود
خم شدم برش دارم
که موتورو رو ب روم داد زد
و منم جیغ زدم دستمو گرفتم جلو صورتم
چشام باز کردم
موتور جلو صورتم ترمز گرفته بود
شوکه بودم و افتادم رو زمین بدنم بی حس بود
حلقمو کردم توی دستم
ب پشت سرم نگاه کردم
کوک با چهره نگرانی داشت نگام میکرد
اما فهمید دیدمش سریع رفت
اون چش بود؟

Feeling silent VKOOKTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang