9

1K 142 6
                                        

از جام پاشدم لعنت لعنت
حالا باید گزارش ازدواج فاکیشو میدادم؟؟؟
قلبم خیلی شکسته بود... خیلی زیاد...
و خب...
دیگه هیچی رو حس نمیکردم
تا اداره با قدمهای خسته راه رفت
وارد شدم
دستمو به نشونه احترام کنار‌سرم زدم
_افسر چانیول اومدم‌گزارش متهم جئون جونگکوک رو بدم
+اوه ماموریت چطور بود
_مچکرم افسر خوب بود متهم داره ازدواج میکنه با یه خانم‌نسبتا قد متوسط موهای چتری لبهای درشت پوست سفید چشمهای کشیده و درشت بینی عمل شده بود
لبتس قرمزی به تن داشت
رنگ موهاش طلایی بود
+اطلاعات خوبیه پیگیری میکنیم افسر کیم مچکرم
_مچکرم
+افسر کیم؟
برگشتم سمتش
_بله افسر
+ماموریت دیگه ای هست اما متاسفانه همه رفتن و کسی جز تو نمونده میتونی؟...
قبل اینکه جملش تموم شه جوابشو دادم
_چشم‌افسر چانیول
لبخند زد دستشو رو شونم‌گذاشت
+ممنون افسر تهیونگ تو سخت‌کوشی موفق باشی
_بله افسر
و تعظیم کردم
پرونده رو چک کردم
پس مهمونی بالماسکه بود و شخصی به اسم مین یونگی رو باید زیر نظر میگرفتم آگوست دی معروف قاچاق اسلحه میکرد و حسابی خر پول بود نوچه هاش هم از اون ادم‌خر زورا که هیچ پلیسی نتونسته نزدیکشون بشه
و جالبش اینجاس با باند جئون مخالفن و هردو باهم دشمن هستن
قراره سخت باشه
رفتم سمت خونه دوش گرفتم
شلوار‌چرم مشکیمو پوشیدم با پوتینای چرم
یه لباس ساتن تور مشکی پوشیدم و روی لباس کت چرم مشکی پوشیدم
چوکر مشکی هم دور گردنم انداختم و چندتا دستنبد مشکی و گوشواره
و زنجیر شلوار
و ماسک سفید رنگی که سر راه خریده بودمو برداشتم
جلوی اینه به خودم نگاه کردم
چه زببا شده بودم
اما هر لحظه که کوک جلو چشمم‌میومد
خالی از حس میشدم
و از خودم متنفر میشدم
به سمت کلوپ گی‌بار حرکت کردم
مین یونگی گی بود
ماسکمو زدم و کارت ورودمو نشون دادم
افسر چانیول بهم داده بود
وارد شدم
اینجا چه خر تو خریه یه چندتا پسر روی استیج میرقصیدن با لباسای باز و هات
و یسریا پسرای رقصنده رو نگاه میکردن
و یسری میرقصیدن یسریا توی لبو لوچه هم بودن یسریا مشروب میخوردن
همه ماسک داشتن
از دور مین یونگی رو دیدم و روی میز رو ب رو که دید بهتری بهش داشته باشم نشستم
توی لبو لوچه یه پسر دیگه بود
لبای کوچولو و غنچه ای موهای فر مشکی با یه باندانای مشکی روی پیشونیش
گوشواره
دستای تتو شده
قد متوسط
چشمای کشیده
فیس جذابی داشت ماسکشو دراورده بود چ جالب
بعد از تموم شدن بوسش ماسکشو گذاشت و لم داد و لیوان مشروبشو برداشتو سر کشید
همون لحظه یه مرد دیگه اومد سمتش باهاش دست داد
نشستن صحبت میکردن اون پسرا رو گفت برن
خودشو اون‌مرد موندن
صد در صد دارن راجب چیز مهمی صحبت میکنن
پاشدم برم یکم نزدیکتر
یچیزی به شونم‌برخورد کرد
_هی جلو چشاتو ببین
مج دستم کشید و به سمت یکی از رد روم های گی بار برد
انداختم روی تخت و با یه حرکت کت چرممو دراورد
متسک هنوز رو صورتم بود
ماسکشو دراورد و لباس ساتن تورم جر داد
و سرشو تو گردنم کرد
من‌چهرشو دیدم
اون امکان نداشت
جونگکوک اینجا چیکار میکرد
سرش توی گردنم خشک موند
+کیم تهیونگ؟
_ا_از_ک_ک_کجا فهمید_دی؟
چرا زبونم میگرفت
+بوی بدنت
شوکه شدم
ماسکو از صورتم دراورد
+اومدی جنده بازی؟
_چرت نگو کوک
+خفه شو هرزه من کوک نیستم من جئونم اوکی؟وتو یه هرزه بیش نیستی که قراره بهم حال بده
_کوککککک آهههه
یه اسپنک محکم به باسنم زد
اون چش بود
_تو متاهلی دیگه تو با یه زنی
+گاهی به پسراهم نیاز دارم هم؟
_چرا من زیاده اینجا
+چون قلق تو تو دستمه هرزه
اشکام سرازیر شد
_من هرزه نیستم
+معلومه که هستی
_نه نه
+خفه
اسپنک دیگه ای زد
و شلوارمو از پام دراورد
و با فرو رفتن یه چیز خیلی بزرگ تو سوراخم از درد جیغ زدم ک با دستاش رو دهانم جیغم خفه شد
دیک بزرگشو تا ته خشک خشک واردم کرد و خشن تلمبه میزد
حس میکردم پاره شدم
اماده نبودم
اون قطعا داشت منو میکشت
+اووم بگو تو هرزه منی کیم تهیونگ
_آههههه بزار برم
+هبیییش خفه
و اسپنک میزد مداوم اسپنک میزد
حس میکردم خوریزی کردم
میسوخت
خیلی میسوخت
رومو به سمت خودش بگردوند
و دوباره فرو کرد
جلو صورتم گرفتم
+هی صورتت قایم نکن میخام ببینمش
اسپنکاش شدید تر شد
با گریه و بیحالی دستم سر خوردو افتاد
خم شد و لباشو نزدیک لبام گرفت و با ی دست دیگش صورتمو مچاله کرده بود تو دستش
ولی نمیبوسید منو
و من از شدت درد داشتم اشک میریختم
داشت تار میشد چهرش
دستم روی شونهاش بود
و ناله های ریزی از لبام خارج میشد...
دستم داشت شل میشد
همجا تار بود
دیگه نمیبینم
...
■■■■■■■■■■■■
چشمامو باز کردم
روی تخت همون اتاق گی بار بودم
از جام خاستم تکون بخورم از شدت درد جیغ خفیفی زدم
تلاش کردم تکون بخورم
تخت پر از خون بود
پس من نزدیکه مرگمه
داد زدم
_یکی کمک کنه یکی آهههه
اما انگار کسی صدام نمیشنید
اون کوکی که عاشقشم ولم گرده و رفته؟...

Feeling silent VKOOKOnde histórias criam vida. Descubra agora