Part ~ 2

110 18 3
                                    

+من مال ش ... شیومینم!

مطمئن نبود تو عمرش تا حالا اونقدر خجالت کشیده باشه!آخه جدی این چه جمله ایه؟!

« از خدات باشه احمق! »

+فقط میخوام یادآوری کنم داری به خودت میگی احمق!

لب زد اما خب اونقدر آروم نبود که پسری که با شنیدن من مال شیومینم گفت میبرتم پیشش با قیافه وات د فاکی نگاش کرد و بعد از یه لحظه به خودش اشاره کرد.

+اوه متاسفم با شما نبودم!

&دیونه ای؟!

بی تعارف گفت .... تو این چند دقیقه متوجه شد قطعا هیچکس تو این جهنم دره اهل تعارف نیست!

+داریم کجا میریم؟!

جوابم رو نداد درعوض جلوی یه در وایساد و بدون در زدن بازش کرد.

_محض رضای خدا سوهو حداقل در بزن!

&مهمون داری!

پسری که روی کاناپه پشت به اونا نشسته بود با شنیدنش برگشت و با ابروهای بالا انداخته به سهونی که معذب وایساده بود نگاه کرد.

_نمیخوای بری سوهو؟!

&من مال شیومینم بلا بلا!

با صدای آرومی درحالی که از اتاق بیرون میرفت ادای سهون رو درآورد و مطمئن شد که قرمز شدنش رو ببینه!

البته درعوض صدای خنده شیومین بلند شد! الحق که چیزی از گوشای تیزش دور نمیموند!

_مثل اینکه بهت خوش گذشته!

با شنیدن صدای بهشتیش تو چند قدمی آب دهنش رو قورت داد و رو نوک پاش چرخید.

از دیدن رنگ نگاه شیطنت بارش و جوری که خم شده سمتش و لبخند میزنه ....

« اگه همین الان خون دماغ نشی یه معجزه است! »

+اهم .... خب .... من باید چیکار کنم؟!

_معلومه باید به بقیه کمک کنی!

+اما تو چه کاری؟!

با قیافه بی اعصابی بهش نگاه کرد اما گنگی که از چشمای باریک سهون می‌بارد مطمئنش کرد که مجبوره توضیح بده!

_هاه .... سوهووووو!

چند لحظه بعد سوهو با خونسردی در رو باز کرد.

_محض رضای خدا حداقل وانمود کن واست مهمه گلومو پاره کردم تا تشریفتو بیاری!

&زود باش وسط بازی بودیم!

_میدونی چیه؟! از این ببعد لازم نیست اصلا بیای! سهون جاتو میگیره!

&یاااا نمیتونی جدی باشی!

با لحن شاکی گفت اما با دست به سینه شدن شیومین اخمش شدیدتر شد.

_معلومه جدیم! از امروز سهون مسئول کارای منه!

سوهو سردرگم به سمت سهون قدم برداشت.

&پس باید بگم ..... ممنونمممممم!!!

هون فقط تونست شوکه بشه! از بغل محکم سوهو و داد بلندش که پرده گوشش رو قطعا بفاک داد!

&ببین بچه نمی‌دونم چطور ولی تحمل کن!

با چشمایی که از شیطنت پر بود گفت و چندبار به پشتش زد.

_فقط .... گم شو!

&بای خوشگلم!

چشمایی که قبل اومدن سوهو گنگ بودن الان رسما هنگ شده به پسر ریزه ای که سرشو گرفته بود و رو کاناپه نشست خیره بود.

« فک کنم از الان پهلو این بچه فاکینگی دیگه! »

_هی تو .... واسم مهم نیست چی کار میکنی! اما کافیه بفهمم بهم خیانت می‌کنی تا مطمئن شم نسلت قرار نیست ادامه پیدا کنه فهمیدی؟!

+خب راستش من از یه خانواده پر جمعیتم پس .... اخخ

ادامه حرفش با لگد شیومین به ساق پاش قطع شد.

_فقط بگو چشم!

نمیدونست بخاطر دردی که داشت بود یا جوری که اون پسر با چشمای عجیبش از بالا بهش اون نگاه مغرورانه رو میکرد بود اما هر چی بود ....

« فاک .... »

تنها چیزی که میتونست بهش فکر کنه!

_جوابت؟

« اگه اینقد فاکینگ باشی خب معلومه حاضرم حتی به پلیسا خیانت کنم! »

+بله فهمیدم!

اوه اون پلیس جذاب هیچ نظری نداشت که کلاه گذاشتن سر پسر کوچولویی که رییس بزرگترین باند مافیایی اون شهر بود .... اصلا فکر خوبی نبود!

هرچی نباشه اون .... شیومین بود!

فریب دادنش یعنی به جون خریدن عذاب کائنات نه؟!

واقعا با چه فکری میخواست جونش رو به خطر بندازه و ریسک گیر انداختنش رو قبول کنه آخه!؟

═══════════
T.me/Xiuhuntweet ˖⋆࿐໋₊

No WAY To RUN! Where stories live. Discover now