چهار ماه بعد ؛_واو مستر اوه سهون! از این ورا؟!
با شوک به چهره معشوقه قدیمیش که چند ماه بود ازش خبر نداشت نگاه کرد و همون لحظه فهمید چقدر دلتنگ اون چشمای گربه ای و براقه!
+تو .... اینجا چیکار میکنی؟!
یک ساعت قبل ؛
×یه کافی شاپ جدید روبروی اداره زدن سهون!
+امروز صبح دیدمش .....
×افتتاحیه اش یه ساعت دیگه است! بریم؟!
سهون نگاه خسته ای به پرونده انداخت و بدون هیچ هیجانی سرش رو تکون داد تا فقط دوستش دست از سرش برداره!
نگاهی به گوشیش انداخت. درست مثل چهار ماه گذشته! شاید هر بار که گوشیش رو چک میکرد امیدوار بود دوباره اسم « گربه وحشی من » روش ظاهر بشه!
اما خب نمیشه زیاد به معجزه ایمان داشت میشه؟! از طرفیم سهون به خودش تلقین میکرد همه چی بین اون دو معشوقه سابق تموم شده و ازش متنفرم هست!
البته صدای تو سرش زحمت پروندن تمام افکار تلقین شدش رو میکشید و دوباره بهش یادآوری میکرد .... که چقدر دلتنگ اون گربه لعنتیشه!
نفهمید چقدر غرق فکر کردن به خاطراتشون شده که چانیول ضربه ای روی میز زد و ذهنش رو به زمان حال برگردوند! در واقع به حال دوست بیچاره اش افسوس میخورد!
از وقتی شیومین ناپدید شده بود اونقدر تغییر کرده بود که همه متوجهش بشن! سهون با وجود قیافه پوکرش پسر خوش مشرب و شوخی بود اما حالا فقط تو فکر فرو میرفت و یه گوشه کز میکرد!
×پاشو بریم!
سهون نگاهش رو به چشمای نگران و ناراحت دوستش برگردوند. به شدت نیاز داشت مشروب بخوره اما نمیتونست مثل یه پیرمرد وسط صبح الکل بخوره! شاید خوردن یه لیوان قهوه داغ حالش رو جا میاورد!
+بریم.
اروم گفت و کیف پول و گوشیش رو برداشت. با خارج شدن از اداره تونست بوی ملایم قهوه و کیک تازه رو حس کنه و این مثل یه شوک الکتریکی ناگهانی لذت عجیبی رو به رگهاش منتقل کرد!
کافه درست روبروی اداره بود!دیزان خارجیش چشم گیر و جذاب بود. شکلای فانتزی و بامزه کیوتش کرده بود و ادم رو ترغیب میکرد بهش خیره بشه!
و اما اسم عجیب مغازه ....
+لوتوس سیاه!؟
سهون متعجب و با اخم گفت.
چانیول خواست حرفی بزنه که گوشیش زنگ خورد.
×کریس؟چی شده!؟ .... لعنت بهت مرد دو دقیقه میخواستم استراحت کنم!
نگاهی به سهون انداخت.
×اره با سهون اومدم! .... فقط منو میخوای؟ بیخیال بابا یکم دیگه میام! .... باشه باشه داد نزن فهمیدم! الان میام!
YOU ARE READING
No WAY To RUN!
Non-Fictionپسر گربه ای که به همه چی شباهت داشت جز رییس بزرگترین باند مافیای شهر! شیومین به اندازه باندش دردسر ساز بود و این اصلا خوب نبود! اون مافیای بی رحم چه خوابی برای طعمه جدیدش دیده بود؟! شکاری که فکر میکرد شکارچی بوده و الان تو دام یه گربه گیر افتاده! او...