شیومین که اصلا انتظارش رو نداشت هینی کشید و شونه هاش رو چنگ زد و پاش دور کمر ماهیچه ای و پهن سهون حلقه شد.
زمانی برای تحلیل موقعیت نداد چون میدونست به محض اینکه به کارش فکر کنه مثل چی پشیمون میشه پس تنها کاری که کرد گرفتن گردنش و بوسیدن لبای نیمه بازش بود!شیومین با اینکه شوکه بود اما ناخودآگاه به بوسه های خیسش جواب میداد و با چنگ زدن به موهاش موافقتش رو نشون داد!
سهون هیچ نظری نداشت اون لحظه چی باعث شد اینقدر بی پروا عمل کنه اما هرچی بود از صمیم قلب ممنون بود!
یومین به آرومی دستش رو روی گردنش کشید و با حس سرمایی یکم ازش جدا شد.
گردنبند طلایی که تو تاریکی میدرخشید رو از زیر لباسش بیرون کشید و با نیشخند به چشمای خمار سهون نگاه کرد.
_پلیس کوچولومون مثل اینکه یه ریچ منه!
کلمه پلیس باعث شد آژیر خطر تو ذهن سهون فعال بشه و دستاش دور شیومین شل بشه!
خوشبختانه پاهاش خیلی محکم دورش حلقه شده بود و نیفتاد اما با باز شدن دست سهون از کمرش پایین اومد.
گردنبند رو کشید و سهون رو مجبور کرد هم قدش بشه!
_فکر کردی میتونی سرم رو کلاه بذاری؟!
سهون از اون نیشخند خوشش نمیومد! اصلا شبیه قبلیا نبود و بنظر میتونست باهاش آدم بکشه!
شیومین قدمی به طرفش برداشت که باعث از دست دادن تعادلش شد و زمینش انداخت.
خیلی خون سرد روی شکمش نشست و اجازه بلند شدن بهش نداد.
دوباره گردنبندش رو گرفت و سرشو از زمین فاصله داد.
_یه نفوذی از باند دشمن واقعا پوشش خوبی برای یه جاسوس پلیس بود!
سهون بخاطر سنگینی بدن شیومین رو شکمش و نزدیکی بیش از حد صورتاشون مدام حواسش پرت میشد اما موقعیتش نگران کننده تر از اونی بود که به چیزای منحرفانه فکر کنه!
+چطور .... چطور فهمیدی؟
_پوششت زیادی بی نقص بود! و فقط یه داستانه که زیادی بی نقصه .... و البته صورت تو!
« الان باید بکنم یا در رم؟! »
سوالی که به شدت ذهنش رو درگیر کرده بود و بعد از محاسبات زیادی ترجیح داد منتظر حرکت بعدی پسر ترسناک بمونه!
_چرا پلیسا یه دفعه جرات پیدا کردن؟!
+راجب چی حرف میزنی؟
سعی کرد بدون لکنت حرف بزنه و خودشو خلاص کنه و تا حد زیادی موفق بود!
_پس نمیدونی راجب چی حرف میزنم ....
نگاه خیرش بین چشمای گیج سهون جابه جا شد.
_من خیلی صبور نیستم افسر عالی رتبه تجسس اوه سهون بیست و سه ساله!
سهون بخاطر اطلاعات دقیق شیومین شوکه بهش زل زد.
_خب .... میخوای چیکار کنی اوه سهون شی؟!
« میشه قبل از مرگ بفاکت بدم؟ »
و برای بار هزارم سهون آرزو کرد کاش میتونست صدا رو خفه کنه!
+ن .... نمیدونم!
_پس باید خودم تصمیم بگیرم؟!
با نیشخند پرسید و گردنبندش رو ول کرد. یکم بلند شد از شکمش و پایین تر رفت. نزدیک پایین تنش خیلی محکم دوباره نشست و باعث شد سهون از درد نیم خیز شه و داد خفه ای بکشه.
_تو دردسر بدی افتادی .... اوه سهون!
موقعیت مرگ و زندگی بود اما چیزی که برای ذهن سهون هایلایت بود صدای فاکینگ پسر وقتی اسمشو کامل صدا میزد بود!
« میشه وقتی دارم میکنمش اینجوری صدام کنه؟! »
_هه .... پیشنهاد جذابی بود! مستر اوه!
سهون با فکر اینکه اون جمله رو بلند گفته در ثانیه سرخ شد!
« پس میشه؟! »
محض رضای خدا خفه شو! کاش میتونست داد بزنه تا حداقل بتونه فکر کنه باید چه غلطی بکنه اما مثل اینکه ذهنش و شیومین دست به دست هم داده بودن تا کاملا از فکر ماموریت و موقعیت مرگ و زندگی و کارش پرتش کنن رو فاک!و صد البته که موفق بودن!
═══════════
T.me/Xiuhuntweet ˖⋆࿐໋₊
YOU ARE READING
No WAY To RUN!
Non-Fictionپسر گربه ای که به همه چی شباهت داشت جز رییس بزرگترین باند مافیای شهر! شیومین به اندازه باندش دردسر ساز بود و این اصلا خوب نبود! اون مافیای بی رحم چه خوابی برای طعمه جدیدش دیده بود؟! شکاری که فکر میکرد شکارچی بوده و الان تو دام یه گربه گیر افتاده! او...