_حرفی برای گفتن نمونده اوه سهون!قبلا با شنیدن اسم کاملش از زبون اون پسر قلبش به تپش می افتاد اما الان به نظر میاد هر بار اسم کاملش رو با بی حسی به زبون میاره از تپش دست میکشه!
+مسئله شخصی نیست!
با صدای بلندی گفت تا بلکه توجهش رو جلب کنه. انگار داشت داد میزد به من نگاه کن! به سمت من بیا!
_بازم حرفی برای گفتن نداریم مگه اینکه بخوای بدونی چطوری قهوه هام اینقدر خوبه! یا راجب شیرینیام نظر بدی.
شیومین طعنه میزد اما درواقع دردش برای خودشم بیشتر بود! شیومین کسی بود که میخواست اولین مشتری کافهش سهون باشه و اجازه بده تمام رسپی هاش رو بچشه و نظرش رو راجبشون بدونه!
و حالا کارشون به جایی رسیده بود که فقط میخواست زودتر از کافهش بیرون بره تا با دیدن صورتش به حماقتاش فکر نکنه و خودشو لعنت نکنه!
+این روزا وضعیت خیلی بدتر از چند ماه قبل ش ....
_علاقه ای به شنیدنش ندارم ....
+توی ده روز اخیر پنجاه و شش تا بچه دز ....
_متاسفم اما بنظر میاد مکانو اشتباه اومدید .... محل کار شما اون ساختمان روبروه و این مسائلو باید برای همکاراتو توضیح بدید و حلش کنید!
بی توجه به بی میلی شیومین دوباره دهنشو باز کرد که صدای تان دوباره بلند شد و لوهان همراه بکهیون از آشپزخونه خارج شدن.
لو : مشکلی پیش اومده بائوزی؟
سهون متوجه نبود با چشمای خشمگین به پسر زیبا زل زده و کاغذای تو دستش کاملا مچاله شدن! با برگشتن نگاه اروم لوهان به سمتش به سرعت سرشو چرخوند و کاغذا رو روی یکی از میزا گذاشت.
+حداقل یه بار بخونش!
با صدای آرومی گفت و بدون اینکه به صورت کسی نگاه کنه از کافه خارج شد. قدمای بی جونش به سمت اداره نشون میداد اون مکالمه ها موفق چقدر از انرژیش رو گرفته.
چان : چی شد؟!
مردد پرسید و سهون با صورت محزونش سرشو به علامت منفی تکون داد.
ریس : هه .... واقعا چطور تونستید فکر کنید باهامون همکاری میکنه!؟
سهون آهی کشید و خسته خودشو روی صندلیش انداخت. هر روز که میگذشت بیشتر به اشتباهش پی میبرد و این قضیه که تموم شدن رابطشون تقصیر اون بود رو واقعا نمیتونست هضم کنه!
هنوزم امیدوار بود لوتوس سیاه مسئول تمام اون اتفاقات باشه تا لازم نباشه از خودش متنفر باشه!
رابطه بی نقصی که با فردی که عاشقش بود رو نابود کرده بود و نمیخواست بفهمه فقط از سر یه سوتفاهم بوده!
YOU ARE READING
No WAY To RUN!
Non-Fictionپسر گربه ای که به همه چی شباهت داشت جز رییس بزرگترین باند مافیای شهر! شیومین به اندازه باندش دردسر ساز بود و این اصلا خوب نبود! اون مافیای بی رحم چه خوابی برای طعمه جدیدش دیده بود؟! شکاری که فکر میکرد شکارچی بوده و الان تو دام یه گربه گیر افتاده! او...