Part ~ 13

65 9 3
                                    

$هی پسر .... خوبی؟!

به قیافه درهم دوستش نگاه کرد و متعجب پرسید. به ندرت پیش میومد اونقدر داغون به نظر بیاد!

+سه روز گذشته و هنوز هیچی!

کریس با فکر کردن به مافیای فولاد زرهی که تو بازداشتگاهشون بود اهی کشید.

+تا کی میتونیم تو بازداشتگاه نگهش داریم!؟

$بدون حکم چهل و هشت ساعت!

+ما که حکم نداریم پس ....

$درخواست دادم .... مسئولیتشو خودم قبول میکنم!

+ممکنه حکم بازداشتش نیاد نه!؟

$مدرکی بر علیهش نداریم جز شهادت نصفه نیمه تو! کاری از دستمون برنمیاد!

با اومدن افسر پلیسی حرفشون نصفه موند.

#قربان...متهم میخواد باهاتون حرف بزنه!

سهونی که فکر میکرد منظور افسر اونه از جاش بلند شد.

#با افسر وو میخوان حرف بزنن!

سهون اخمی کرد و متعجب سرجاش برگشت.کریس نیم نگاهی به سهون انداخت و بهش اشاره کرد دنبالش بیاد.

چانیول و چندتا افسر عالی رتبه دیگه دور سلولی که شیومین توش بود جمع شده بودن و به خیال اینکه قراره اعترافش رو بشنون منتظر کریس بودن.

با اومدن کریس موجی از اضطراب جمعشون رو فرا گرفت. همه چشما به دهن شیومین بود.

_فکر میکردم فقط قراره با جناب وو حرف بزنم!

$تو شرایطی نیستی که شرط بذاری!

شیومین پوزخندی زد و سعی کرد نگاهش رو از سهونی که خیره بود بهش برداره.

_میدونی...خوشم نمیاد از خبر چینی ولی راه دیگه ای واسم نمونده!

کریس متعجب گوشاش رو تیزتر کرد تا بفهمه اون پسر مرموز راجب چی حرف میزنه!

_همین الانشم که دارید وقت تلف میکنید یه مشت ولگرد دارن به بچه ها مواد میفروشن ....

با حمله سهون به طرف میله ها شوکه عقب رفت و به سهونی که با چشمای خشمگین بهش نگاه میکرد زل زد.

+ههه .... داری گندکاری باند خودتو میندازی سر کی!؟فکر میکنی خبر نداریم از قاچاق بچه؟

_قاچاق بچه!؟

با اخم غلیظی پرسید.

+یه جوری وانمود نکن انگار خبر نداری تو باند لعنتیت چی میگذره!

_نمیدونم راجب چی حرف میزنی!

با اخم و کاملا جدی گفت.سهون مخالفتش رو به پای این گذاشت که هنوزم نمیخواست چیزی رو گردن بگیره!

_نمیخواستم از این راه وارد بشم ولی .... من وکیلمو میخوام!

$ن ....

No WAY To RUN! Where stories live. Discover now