_متاسفم اوه سهون ولی بهتره فاتحت رو بخونی!زیر چشمی به پسر کوچولویی که رو نوک پاهاش بلند شده بود تا بتونه تو گوشش به آرومی حرف بزنه نگاه کرد و تفش رو صدا دار قورت داد.
« درسته بهتره بخونم .... »
سرش رو چرخوند و به دوتا پسری که یه جورایی تو سر و کله هم میزدن نگاه عاجزانه ای کرد.
+میگم نظرتون چیه دیگه بریم.
نیم ساعت قبل :
_بهت گفته بودم با بهپاهات نیا و اونوقت یه افسر عالی رتبه آوردی؟!
+توام با سوهو اومدی خب!
_و به نظر تو یکین؟
+یه جوری میگی انگار میترسی.
_چیه نکنه فکر میکنی خیلی دل خوشی از پلیسا دارم و میخوام بیست و چهار ساعته ور دلشون باشم؟!
ابروهاش رو بالا انداخت و سعی کرد با ایما و اشاره بهش بفهمونه اونم یه پلیسه و از قضا باهم سر قرارن پس این یعنی از وقت گذروندن باهاش خوشش میاد اما شیومین حواسش به پلیس هیکلی و جذابی بود که خودش رو چانیول معرفی کرده بود!
×پس گفتی تو کار سرمایه گذاریید!؟
_همینطوره!
درحالی که به سهون چشم غره کوتاهی میرفت زیر لب جوابش رو داد.
&و خودتون؟
×اوه من همکار سهونم و .... سهون چیکاره است؟!
با خنده استرسی از دوستش پرسید! مطمئن نبود خودشو با چه عنوانی معرفی کرده و نمیخواست سوتی بده! پلیس تجسس بودن چیزی نبود که بخوان پیش همه جار بزننش.
+اوه من ادامه تحصیل میدم!
«« اون تو دروغ گفتن ریده! »»
البته این فقط فکر ذهن شیومین نبود! چانیول برای هزارمین بار تو دوران دوستی طولانیشون به خودش یادآوری کرد سهون واقعا یه دروغگو افتضاحه و سوهو تازه فهمید چرا شیومین بهش اعتماد داره ؛ چون بلد نیست حتی دروغ بگه!
شیومین تکخند مصنوعی زد و اروم بازوش رو کشید تا لبش به گوشش برسه ؛
_مگه اومدم خاستگاریت احمق؟!
+اگه میومدی که بیخیال ادامه تحصیل میشدم عشقم! حالا کی میای؟
شیومین با شوک به پسر گنده ای که صداشو نازک کرده بود نگاه کرد و قدمی عقب رفت.
_دیوونه روانی!
سوالای چانیول هشتاد درصدشون با دروغ جواب داده میشد تا وقتی که رسید به این سوال ؛
×راستی نگفتی چن سالته!البته نگران نباش تا وقتی خیلی ازم کوچیک تر نباشی سخت نمیگیرم واسه احترام و این حرفا!
سهون به محض شنیدن گوشاش رو تیز کرد درعوض شیومین با نیشخند مرموزی به سوهو نگاه کرد ؛
_و به چند میخورم؟!
×همم .... بیست و یک یا دو!
زد زیر خنده و بعد از چند ثانیه با حالت نمایشی اشکش رو پاک کرد.
_نزدیک بود .... یه دهه اینورتر فقط جا به جا گفتی!
×وات؟! منو احمق فرض کردی؟! هیچ راهی نداره دوازده سالت باشه!
گفت اما با استرس سهون رو عقب کشید و با صدای آرومی ازش پرسید ؛
×احمق اون زیر سن قانونیه؟!
_هاهاها .... خدای من واقعا یه چیزیت میشه! سی و یک سالمه! سی و یک!
اینبار نوبت اون دوتا پسر بود که بزنن زیر خنده و شکمشون رو بگیرن! البته خنده بلندشون با دیدن قیافه پوکر و جدی دوتا پسر ریزه ته کشید!
+ج .... جدی گفتی؟! داری شوخی میکنی نه؟ هیچ راهی نداره ....
با یادآوری اینکه کسی که باهاش اینقدر راحت رفتار میکرد و بدون گذاشتن احترام خاصی این مدت رو باهاش گذروند اب دهنش رو قورت داد!
_و شما چن سالتونه؟
×بیست و پنج سالمه و سهون بیست و سه .... البته این الاغ امروز تولدشه!
با شادی گفت و بازوشو دور گردنش انداخت.شیومین با قیافه شوکه ای بهش نگاه کرد و منتظر توضیح موند! اما با فکر کردن به اینکه چرا یه پلیس باید راجب تولدش باهاش حرف بزنه سعی کرد دلخوریش رو فراموش کنه!
دوباره با قیافه بی تفاوتی نگاهش رو به سوهو داد که با خندش مواجه شد. سرشو به نشونه چیه تکون داد که شونه ای بالا انداخت و برگشت سمت چانیول.
شیومین وقتی مشغول بودن اون دوتا رو دید به آرومی کنار هون قرار گرفت.
_چرا نگفتی امروز تولدته؟
+گفتم نیفتی تو زحمت بهم کادو بدی!
بعد از حرفش چشمک جذابی زد اما شیومین همچنان با جدیت بهش خیره بود؛
_چی میخوای؟ ماشین؟ خونه؟
+ویت وات؟!
_گفتم برای کادو چی میخوای؟!
خواست دوباره تکرار کنه چیزی نمیخواد اما لحظه ای مکث کرد و با نگاه خیره اش اندام جذابی که تو اون لباس اسپرت کاملا به نمایش گذاشته شده بود رو برانداز کرد!
+میدونی من از گربه ها خوشم میاد پس نظرت چیه برای تولدم یه گربه بهم هدیه بدی؟
_همم .... اوکی اتفاقا یکی رو میشناسم توله های سالم و قوی خوبی داره! باهاش حرف میزنم میتونی فردا بری انتخاب کنی!
« اون .... از مرحله پرته! »
با تکون سر موافقت کرد.اهی کشید و سعی کرد جوری بهش بفهمونه ؛ گربه ای که میخواد دقیقا چیه!
+برای امشب میخوامش ولی!
نگاه پوکر شیومین مطمئنش کرد هنوز منظورش رو نگرفته! دیگه جلوی خودش رو نمیتونست بگیره ؛ اون روی خنگش زیادی کیوت به نظر میرسید!
به آرومی عقب رفت و دور از چشم بقیه چنگی به باسنش زد و کاملا چلوندش که باعث شد آخ خفه ای از بین لبای چفت شده شیومین خارج بشه و پشت بندش فحش رکیکی!
+همین امشب یه گربه سیاه میخوام!
══════════
T.me/Xiuhuntweet ˖⋆࿐໋₊
YOU ARE READING
No WAY To RUN!
Non-Fictionپسر گربه ای که به همه چی شباهت داشت جز رییس بزرگترین باند مافیای شهر! شیومین به اندازه باندش دردسر ساز بود و این اصلا خوب نبود! اون مافیای بی رحم چه خوابی برای طعمه جدیدش دیده بود؟! شکاری که فکر میکرد شکارچی بوده و الان تو دام یه گربه گیر افتاده! او...