Part 4~

405 61 18
                                    

کی گفته منطق همیشه چیز خوبیه؟ بعضی وقتا منطقی فکر کردن فقط میتونه همه چیز رو نابود کنه. مثل وقت‌هایی که خیلی آروم توی شیرینی و قشنگی احساساتت غرق شدی و اهمیتی به اتفاقاتی که اطرافت می‌افته نمی‌دی. غرق در لذتی؛ توی خیالاتت، توی واقعیت. مهم اینه که خوشی، خوشحالی. توی اون لحظه، چیزی جز این اهمیت داره؟ جز خوشحاليت؟

بزار اینو بهت بگم. توی زندگی هر آدمی یکی از مهم‌ترین چیزا اینه که هرکاری برای خوشحالی خودش می‌کنه. حتی شده منطقش رو بکَنه و دور بندازه. چون منطق لعنتی، درست وقتی که لبریز از خوشبختی هستی، از خواب بیدار میشه و یادت می‌اندازه که اینا همش توهمه. و اونموقعست که برای خاموش کردن عقلت هرکاری میکنی.
***

"مینسویا... مینسو..."

جیسونگ با ندیدن عکس العملی از سمتم چشم‌هاش رو توی حدقه چرخوند. "هی بچ، نمیبینی عزیز دلم داره صدات میکنه؟"

به خودم اومدم و متوجه شدم چند دقیقه‌ای هست که به گوشه‌ای زل زدم و توجهی به اطرافم ندارم. نگاه چپ چپی به جیسونگ کردم. "چتونه؟"

"چندبار صدات کردم نشنیدی..." مینهو بود که به حرف اومد.

با نگاه متاسفی‌، رو بهش گفتم: "حواسم جای دیگه بود."

"همین؟ میدونی عشقم چقدر انرژی مصرف کرد برای صدا کردنت؟ باید ازش معذرت خواهی کنی!"

حیسونگ بعد از زدن این حرف شروع کرد به بوسیدن گلوی مینهو. دهنمو براش کج کردم. "چندش! توی مکان عمومی نشستیم!!"

برخلاف جیسونگ عاشق پیشه و بیخیال که درحال لوس کردن خودش برای دوست پسرش بود، مینهو با نگاه نگرانی منتظر بود حرف بزنم. زیاد اون رو توی انتظار نذاشتم و به حرف اومدم و به "چیزی نیست مینهو." ای اکتفا کردم.

نگاهی به فضای سبز پارکی که مینهو امروز من رو به اونجا دعوت کرده بود انداختم و نفس عمیقی کشیدم. بعد از چند ثانیه از روی نیمکت بلند شدم. "من دیگه میرم. شما دوتا خوش باشین."

"اوه عسل بیچاره من این همه راه تا اینجا اومده بود که تورو ناهار مهمون کنه. عزیزم بیا خودمون دوتایی این بیشعورو فراموش کنیم و بریم هتل.
نظرت چیه؟"

مینهو بی توجه به جیسونگ هنوز با نگرانی بهم نگاه می‌کرد. "کجا میری؟ ازت خواستم بیای که بخاطر آشتی دادن این بچه باهام ازت تشکر کنم. "

"نمیتونم اینجا بمونم. شاید بهتر باشه برم بار جدیدی توی این شهر رو کشف کنم. برای شما دوتام بهتره باهم تنها باشین."

چشم‌هام رو توی حدقه چرخوندم. "البته برین توی خونتون تنها باشین نه وسط این‌همه آدم!!"

جیسونگ لب‌هاش و رو لب‌های مینهو گذاشت و به آرومی لب زد: "اون بی لیاقتو ولش کن. بیا بریم باهم خوش بگذرونیم."

but you love me dad...!Where stories live. Discover now