Part 10~

385 70 24
                                    

معمولا میگن عاشق چهره یه نفر نشو؛ که اگر روزی یکی زیباتر از اون رو ببینی، ترکش می‌کنی. و عاشق شخصیت کسی نشو؛ چون اگر اون آدم تغییر کنه، نمی‌تونی تحملش کنی. کسی که عاشق چهره کسی می‌شه، یعنی اون چهره رو دوست داره. نه برای اینکه زيباترينه؛ به خاطر اینکه براش خاصه.

اما این دلیل قابل قبولی نیست. پس وقتی عاشق کسی میشی، به تمام وجودش علاقه مند می‌شی. وقتی که بعد گذشت مدتی تغییر میکنه، اگه به زیبایی قبل نباشه، اگه اون آدم سابق نباشه، حتی اگر یک عوضی بشه، این وظیفه توئه که نذاری تغییر کنه.

وقتی که با تمام وجودت تلاش کردی و اون بازهم عوضی موند، میتونی بگی من واقعا دوستش داشتم اما ما برای هم ساخته نشده بودیم. اما تا وقتی که همه تلاشتو نکردی حق گفتنشو نداری.

پس یا اسم خودتو بزار بازنده، یا برنده میدون شو.

***

پام رو روی اون یکی پام انداختم و با هیجان پرسیدم: "خب؟ دیروز چیشد؟"

چانگبین با خونسردی نگاهی بهم کرد.

"برای کمکت... ممنون."

و روش رو سمت دیگه ای کرد. متعجب به رفتارش نگاه میکردم. "چی شده؟ چرا انقدر عجیب شدی؟ عصبانی ای؟ من مجبور شدم نیام چون حالم خوب نبود."

سرمو با گیجی سمت چان چرخوندم. "صورتش که شبیه اینایی شده که خجالت کشیدن اما نمی‌خوان بروی خودشون بیارن."

چان خندید و چال گونه های قشنگش پیدا شد. "چرا هردوتون انقدر عجیبین ...؟ چیکار کردین مگه..؟"

با فکری که یهو به سرم زد دستامو روی صورتم گذاشتم. "نکنه شما دوتا باهم خوابیدین؟"

به محض این حرفم چانگبین از جاش بلند شد و نه قاطع و فوری ای گفت.

" باشه باشه... ولی عکس العمل سریعت میگه که شماها واقعا اون کار رو کردین..."*

و مشکوک نگاهشون کردم. چان که عین خیالش نبود و فقط می‌خندید. اما چانگبین حرص می‌خورد. "ازت متنفرم."

خندیدم. "دل به دل راه داره آقای سئو!"

بعد از نگاه کوتاهی به چان ازشون خواستم که درست توضیح بدن. چان به حرف اومد: ‌"تو اون روز بعد یه مدت طولانی بهم زنگ زدی و ازم خواستی که به دوستت کمک کنم و ضایع نباشم درسته؟"

سری تکون دادم. "اما نگفتی چه کمکی و خب من اون روز رفتم به آدرسی که دادی و دیدم که یه مهمونیه. و به این بیبی بوی گفتم که تو منو فرستادی."

از شنیدن کلمه بیبی بوی چشمام گرد شد و با شوک خندیدم. "مثل اینکه یه شب پرحرارتی و گذروندن."

"گفتم باهم نخوابیدیم!!" به چانگبینی که کم مونده بود منفجر شه نگاه کردم. چان ریز خندید.

but you love me dad...!Where stories live. Discover now