توی زندگیت هیچوقت به خوشی ها امیدوار نشو؛ چون خوشیها بهت خیانت میکنن.
تو ممکنه حجم زیادی از خوشبختی رو توی زندگیت احساس کنی؛ اما درست توی لحظه اوج، بدترین اتفاق زندگیت میافته و همه چیز رو تغییر میده. برای همینه که میگم خوشی خیانت میکنه!
اما برعکس، ناخوشیها فکر خیانت هم به سرشون نمیزنه. وقتی گیر یه اتفاق بدی میافتی، دیگه ولت نمیکنن. انقدر میچسبن بهت تا خسته بشی. خسته از همه چیز!
***
وقتی داخل خونه قدم برمیداشتم صدای پاشنه کفشهام اولین چیزی بود که توجهشون رو جلب کرد.
"من اومدم بابایی."
و گونهش رو بوسیدم. بیخیال نگاهش روی رژ قرمز رنگ همیشگیم چرخید. اما نگاهش که پایینتر رفت اخم کوچیکی روی صورتش نشست. واضحا از باز بودن لباسم خوشش نیومده بود؛ اما تحسین، از نگاهش میبارید. -<مرتیکه متناقض>-
-البته که اگر خودم یه درصد احتمال می دادم این لباس بهم نمیاد، اصلا انتخابش نمی کردم!-
نگاهم رو سمت نوه خالهی هوانگ که حتی اسمش رو هم یادم نبود چرخوندم.
"عزیزم... ببخشید ندیدمت! اسمت چی بود...؟"
روی مبل رو به روی بابا نشسته بود. لباس کوتاه کالباسی رنگی پوشیده بود و رژ صورتی کم رنگش خیلی بهش میاومد.
این یک واقعیت بود که اون زیبا بود! اگر خودش رو به هیونجین نمیچسبوند، خیلی زیباتر هم میشد.
پاش رو روی پای دیگش انداخت و با متانتی که سری قبل نداشت جوابم رو داد: "مین دوجون."
و لبخندی بهم تحویل داد. نگاهش روی پیراهنِ مشکیِ چسبون و کوتاهم نشست و آروم آروم سمت پاهای لختم که به هر موجود زنده ای چشمک میزدن کشیده شد. کفشهای پاشنه بلندم پاهام رو کشیده تر و زیباتر هم نشون میداد. "اوه خانوم دوجون! اسمتون شبیه اسم پسراست."
خنده ای کردم. "اما از اونجایی که اسم جنسیت نداره..."
موهای بلندم رو دور انگشتهام پیچوندم و لبخند آرومی زدم. کانال رو عوض کردم. "روزتون بخیر خانوم مین. دفعه قبل نتونستیم خوب آشنا شیم."
فعلابا روش <مهربونی> جلو میریم. تا وقتی که پاش رو از حد خودش جلوتر نذاره خوب باهاش رفتار میکنم.
نگاه گیجش هنوز روی لباس سکسیم بود.
"آه خب... خوشبختم مینسو. بیا باهم خوب باشیم."
و لبخند مهربونی زد. هیونجین که انگار کلافه شده بود زیرلب زمزمه کرد:" سری پیش کم مونده بود همدیگه رو بزنن، حالا وانمود میکنن اولین باشه همدیگه رو میبینن...!"
YOU ARE READING
but you love me dad...!
Romanceمینسو دختریه که یه عشق اشتباهو تجربه کرده آیا اون میتونه عشقش رو به سر انجام برسونه...؟ یا پایان این داستان برابر میشه با تموم شدن عشق آتشینش...؟ Couple: hyunjinxgirl / Chanbin /Minsung Gener: romance