Part 12~

326 62 23
                                    

گاهی وقتا یه سوالی می‌پرسی که جوابشو میدونی. فقط می‌پرسیش، که مطمئن بشی. می‌خوای مطمئن بشی که جوابی که تو ذهنت داری، چیزی نیست جز حقیقت!

و گاهی وقت‌ها؛ به خدا التماس می کنی که طرف مقابلت، جوابش رو چیزی، جز جوابی که توی ذهنته بده.

اما همیشه که همه چی به خواسته ما پیش نمیره... بعضی وقت‌ها هیچ چیز اون طوری که میخوایم پیش نمی‌ره. این ویژگی بارز دنیاییه که توش زندگی می‌کنیم: «هیچ وقت کامل بهمون خوشی نمیده»

***

دستی برای مینهو تکون دادم. جلوی در دانشگاه نگاهی به اینور و اونور کرد و بعد تونست دست منو ببینه.

"هیونگ!" فقط ساکت سمتم قدم برداشت. دست‌هام رو دور بازوش حلقه کردم. "مینهو هیونگم حالش خوب نیست؟"

"چیزی نیست مینسو..." و چشم‌هاش رو ازم دزدید. "معلومه که چیزی شده. چرا به چشام نگاه نمی کنی؟"

کمی فکر کردم. "با جیسونگ که دعوات نشده...؟"

آه‌ پر از حرصی کشید. پوکر شدم و آهی از سر افسوس کشیدم. "دقیقا همینه."

بیخیال سمت ماشینش قدم برداشتم. "این که عادیه."

سریع سمتم اومد. در سمت راست و برام باز کرد و بعد از نشستنم، سمت دیگه ی ماشین رفت و خودشم نشست. " این بار فرق داره."

بی خیال نگاهش کردم. هربار همین رو می‌گفت. خیلی بی ربط پرسید: " با چی اومدی؟ ماشین آوردی؟ "

" هیونجین منو تا اینجا رسوند و بعد هم خودش رفت. خواستم خبرای خوشم رو باهات در میون بزارم؛ اما انگار این طرف داستان یه سری مشکل وجود داره..."

پوفی کرد و حرفم رو ادامه داد: "این بار خیلی جدی باهم دعوامون شد."

زیرلب زمزمه کردم:

"سیصد و پنجاه و شیش دفعه قبلی هم همین رو گفت... "

"شنیدمش مینسو!"

چشم‌هام رو توی حدقه چرخوندم. "خب این حقیقته. درهرحال؛ برام تعریف کن تا بدونم چی شده... "

اما اون چیزی نگفت و ساکت تا کافه ای که همون نزدیکیا بود روند. داخل رفتیم و نشستیم. "خب، الان بگو ببینم. "

نفس عمیقی کشید و دست‌هاش رو روی میز به هم گره زد. " اون جلوی من با هر پسر و دختری لاس میزنه. من حق ندارم بهش تذکر بدم؟"

" هی مینهو شی! انقدر سخت‌گیر نباش. اون که منظوری نداره!"

"هی تو خیلی سکسی ای... اوه تو چه بدن خوبی داری... تو چقدر هاتی! یعنی پایین تنه تم انقد خفنه؟ اوه دختر چه سایز خوبی داری..."

متعجب نگاهش می‌کردم. کمی به این طرف و اون طرف، و بعد به چشم‌هام نگاه کرد و با حرص به حرف اومد: "اینا حرفای بی منظوریه که با پسرا و دخترایی که حتی هم دیگه رو نمی‌شناسن می‌زنه. بی منظور می‌گه؟ درسته! عالیه! "

but you love me dad...!Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ