داستانهاییراجبتناسخ🔮
←°•..☆.✯.✮.✫.★..•°→
دخترپنجسالم یه چیزایی میگه
مثل اینکه وقتی تو آینه نگاه میکنم یه عالمه آدم میبینم
و میپرسه چرا اینهمه آدم تو اتاق من هستن؟!←°•..☆.✯.✮.✫.★..•°→
داشتم یه شو جز نگاه میکردم ...
دختر سه سالم یه چند دیقه نگاه کرد و گفت :
من عادت داشتم درام بزنم وقتی مَرد بودم !←°•..☆.✯.✮.✫.★..•°→
پسرم یه بار گفت مامام وقتی که من بزرگ بودمو تو کوچیک یادمه باهم تو آشپزخونه میرقصیدیم .
تنها کسی که باهاش تو بچگی توی آشپزخونه رقصیدم
بابابزرگم بوده ..!←°•..☆.✯.✮.✫.★..•°→
برادر کوچیک ۳ سالهام گفت وقتی بزرگسال بودم ،
رفتم جنگ و هیچوقت برنگشتم ..←°•..☆.✯.✮.✫.★..•°→
با پسرم که چهارسالهاش بود از کنار قبرستون رد میشدیم گفت ، یادت میاد وقتی مُردم و دفنمکردن؟
گفت من مُردم اینجا خاکم کردن
و این وقتیه ک شروع کردم توی شکم تو رشد کردن ..←°•..☆.✯.✮.✫.★..•°→
خواهرزاده ی ۴ سالهام درحین بدخلقی سر خواهرمداد زد ک من ۱۰۰ سال صبر کردم تا دوباره متولد بشم ..
←°•..☆.✯.✮.✫.★..•°→
بتناسخ اعتقاددارین؟
ووتوکامنتیادتوننره💌
ازاونجاییک امتحانامدارنشروعمیشن
خعلیکمتروقتمیکنمک بیام
پسمثلاسعیمیکنم اگنتونستم هفتهی بعد اپکنم
این هفته دوتا اپمیکنم💛ممنونبرایحمایتهاتون
ŞİMDİ OKUDUĞUN
EveryThing(눈‸눈)
Korkuعکسها و داستانهایی ک پشم ب تنت نمیزاره استخونات هم باشون میریزن 🤤🔥 ی سر بزن :) ترجیحا شب بیا اینورا ** میخام با دوستای جدید اشنات کنم💀👻