Episode 45

495 131 67
                                    

داستان‌هایی‌راجب‌تناسخ🔮

                  ←⁦⁦⁦°•..☆⁩⁦.✯⁦.✮.✫.★..•°→

دختر‌پنج‌سالم یه چیزایی میگه
مثل اینکه وقتی تو آینه نگاه میکنم یه عالمه آدم میبینم
و میپرسه چرا اینهمه آدم تو اتاق من هستن؟!

                  ←⁦⁦⁦°•..☆⁩⁦.✯⁦.✮.✫.★..•°→

داشتم یه شو جز نگاه میکردم ...
دختر سه سالم یه چند دیقه نگاه کرد و گفت :
من عادت داشتم درام بزنم وقتی مَرد بودم !

                  ←⁦⁦⁦°•..☆⁩⁦.✯⁦.✮.✫.★..•°→

پسرم یه بار گفت مامام وقتی که من بزرگ بودمو تو کوچیک یادمه باهم تو آشپزخونه میرقصیدیم .
تنها کسی که باهاش تو بچگی توی آشپزخونه رقصیدم
بابابزرگم بوده ..!

                  ←⁦⁦⁦°•..☆⁩⁦.✯⁦.✮.✫.★..•°→

برادر کوچیک ۳ ساله‌ام گفت وقتی بزرگسال بودم ،
رفتم جنگ و هیچوقت برنگشتم ..

                  ←⁦⁦⁦°•..☆⁩⁦.✯⁦.✮.✫.★..•°→

با پسرم که چهارساله‌اش بود از کنار قبرستون رد میشدیم گفت ، یادت میاد وقتی مُردم و دفنم‌کردن؟
گفت من مُردم   اینجا خاکم کردن
و این وقتیه ک شروع کردم توی شکم تو رشد کردن ..

                  ←⁦⁦⁦°•..☆⁩⁦.✯⁦.✮.✫.★..•°→

خواهرزاده ی ۴ ساله‌ام درحین بدخلقی سر خواهرمداد زد ک من ۱۰۰ سال صبر کردم تا دوباره متولد بشم ..

                  ←⁦⁦⁦°•..☆⁩⁦.✯⁦.✮.✫.★..•°→

ب‌تناسخ اعتقاد‌دارین؟
ووت‌و‌کامنت‌یادتون‌نره💌
ازاونجایی‌ک امتحانام‌دارن‌شروع‌میشن
خعلی‌کمتر‌وقت‌میکنم‌ک بیام
پس‌‌مثلا‌سعی‌میکنم اگ‌نتونستم هفته‌ی بعد اپ‌کنم
این هفته‌‌ دوتا‌ اپ‌میکنم💛ممنون‌برای‌حمایت‌هاتون

EveryThing(눈‸눈)⁩Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin