از تو بغل هم بازیاش بیرون اومد و با لبخند دستی برای هوادارا تکون داد و رفت تا دوباره تو جایگاهش قرار بگیره. گل تساوی بازی رو زده بود و این براش به شدت خوشحال کننده بود.
دقایق آخر بازی سپری میشد و فشار بدی روی بازیکنا بود. هم از سمت مربی و هم طرفدارا یک هیچ عقب بودن تا اینکه لویی تونست گل بزنه و تقریبا فشار ها رو کم کرد.
از اونجایی که لیام نبود از اول بازی حضور داشت و با بازی خوبش ثابت کرده بود که لیاقت این جایگاه و داره و چه خبیثانه خوشحال بود که احتمالا تا دو سه سال آینده قراره همینطور بدرخشه.
با شنیدن صدای سوت اتمام بازی نفس راحتی کشید و با خوشحالی به سمت زین که با عجله از زمین خارج میشد رفت. به هر حال تساوی جلوی منچستری که اون سال حسابی قدرتمند ظاهر شده چیز کمی نبود.
میدونست زین هنوز از دستش دلخور و عصبیه اماقرار نبود این دلخوری زیاد طول بکشه چون لویی خیلی خوب زین رو میشناخت و میدونست اگه واقعا از دستش دلخور بود دائم بهش تیکه نمیداخت و سرش غر نمیزد. به جاش ساکت میموند و کوچیک ترین توجه ها رو هم از لویی دریغ میکرد.
لویی هم واقعا نمیخواست همچین بلایی سر لیام بیاد. به قصد اینکه مصدومش کنه زده بود که حداقل کمی دلش خنک شه ولی واقعا نمیخواست اینکارو بکنه چون میدونست این اتفاق میتونه زندگی فوتبالی یه نفر و به شدت به خطر بندازه و خب انداخته بود!
کاملا غیر مستقیم میون اون تیکه انداختنا جویای احوال لیام شده بود و زین هم بین حرفاش چیزهایی گفته بود که به لویی میفهموند لبام قراره جراحی بشه اونم فردا عصر و مثل اینکه حال روحیش هم افتضاحه چون زین حتی صبح برای تمرین نیومد و حالا هم بعد از بازی قصد داشت به دیدن لیام بره و پیشش بمونه.
البته که لویی نمیذاشتش بره. امروز سیام ماه بود و طبق قرار همیشگیشون این شب هر چیزیم که شده باشه تا صبح با هم مست میکنن و خوش میگذرونن.. شاید هم تفریحی یه چیزایی رو دود کنن و خب لویی قرار نبود اجازه بده لیام حتی صمیمی ترین رفیقشو هم ازش بگیره!
با رسیدن به زین کف دستش رو به باسنش کوبید و زین که میدونست اون شخص قطعا لوییه فقط چشماشو چرخوند و به راهش ادامه داد.
-هی بهم توجه کن!
+فاک یو
-واقعا به خاطر اون تیکه شت با من قهری؟
+اون تیکه شت دوست منه
-منم دوستتم احمق تازه من حق مادری به گردنت دارم اینو تریشا هم تایید میکنه
+درحال حاضر قد شت برام اهمیت نداری گاو
زین گفت و وارد رختکن شد. لویی ضربهای پس کلهاش زد و پشت سرش داخل شد و هر دو به سمت حمومایی که سمت دیگهی رختکن بود رفتن و لویی بی اهمیت پشت سر زین وارد اتاقک شد و خب زین هم توجهی بهش نکرد و مشغول در آوردن لباساش شد.
![](https://img.wattpad.com/cover/265503261-288-k992630.jpg)
ESTÁS LEYENDO
OFFSIDE {lilo} {Completed}
Fanfic-پین؟ آره خب اون درست یه درد تو کون نروعه عوضیه! بوک لایلو/لیلو میباشد. اگه وارد این جا میشین فقط باید بلیور باشید! ما هیچ لری و زیامی نمیشناسیم😔🔪 لیلو ریله :) ❤💙