⚽9

341 90 50
                                    

+من نمیخوام بمیرم!

-منم همینطور!

+پس بیخیالش شیم؟

-بازم میمیریم.

+اینجوری بهتره

-سلاخی شدن و به مسموم شدن ترجیح میدی؟

+جفتشون و به سوختگی ترجیح میدم!

-ولی در هر صورت میمیریم

+امیدوارم یادبود خوبی تو باشگاه برامون برگذار کنن.

-من هنوز جاهایی که دلم میخواست ببینم نرفتم... زوده برای این مرگ

+چاره‌ای نیست حق انتخابی نداریم.

-کاش حداقل بریم بهشت

+شاید رفتیم فکر کنم اونجا زمین چمنش بهتر از نیوکمپ باشه.

-تازه پات هم خوب میشه میشینیم اونجا با مارادونا فوتبال میزنیم.

+مارادونا بهشته؟ فکر نکنم

-معلومه که هست... خیلی خب آماده‌ای؟

+نه.

-مهم نیست شروع میکنیم! اول از همه باید چیکار کنیم؟

+نمیدونم.

لویی نیم نگاهی به لیام انداخت و بعد چشماشو اطراف آشپزخونه چرخوند. قرار بود آشپزی کنن و هر دوشون بدون اغراق کوچک ترین سر رشته‌ای نداشتن و هر باری که وارد آشپزخونه میشدن یه خرابی بزرگ به بار میاوردن و این دلیلی بود که مضطرب تو درگاه آشپزخونه ایستاده بودن و روش های مرگشون توی آشپزخونه رو بررسی میکردن.

ولی خب تمام اون روش های مرگ بهتر از سلاخی شدن توسط زین بود. اون طی یه تماس تهدید کرده بود که اگه به لیام فست فود و غذای بیرونی بدم برمیگرده و جفتشون رو میکشه و بعد طرز تهیه‌ی یه غذای سالم و گیاهی رو مو به مو حتی با روش روشن کردن اجاق گاز خونه‌ی لیام توضیح داده و بهش گفته بود تماش رو ضبط کنه و به وسیله‌ی همون آشپزی کنه تا لیام تقویت شه و بعد از آماده شدن غذا و از مراحلش باید براش عکس بفرستن تا مطمئن شه نپیچوندنش و لویی ناچار قبول کرده بود.

منتهی موقع قبول کردنش اصلا خبر نداشتن که لیام از خودش هم توی آشپزی بدتره و از اونجایی که لویی یکی دو باری تخم مرغ درست کرده بود تصمیم بر این شد که لویی سرآشپز باشه و لیام هم کمکش کنه.

-بذار اول ماهیتابه رو بذاریم که روغن داغ شه

لویی گفت و جلو رفت اما با یادآوری اینکه اینجا خونه‌ی لیامه دوباره گفت

-ام ماهیتابه کجاست؟

لیام به آرومی عصاشو تکون داد و دو قدم جلو اومد اما چهره‌اش از درد تو هم رفت.

-هی فقط بگو کجاست تو زیاد حرکت نکن

لیام با انگشتش به یکی از کابینتا اشاره زد و لویی به طرفش رفت تا وسیله‌ی مورد نیازش رو در بیاره.

OFFSIDE {lilo} {Completed}Onde histórias criam vida. Descubra agora