⚽12

444 93 106
                                    

-لیام تو واقعا..

+لویی اگه بخوای دوباره بگی واقعا گیم یا شوخی کردم خودمو از پنجره میندازم بیرون!

لیام با حرص گفت و به منظره‌ی بیرون زل زد. از وقتی لویی اون موضوع رو فهمیده بود یه بند ازش میپرسید اون واقعا گیه؟ چطوری گی شد؟ یعنی ممکنه لیام گی باشه؟ شوخیه؟ یا اینکه لیام یهویی گی شده؟

و خب اون واقعا نمیفهمید لویی چرت و‌پرتایی نظیر یهویی گی شدن رو از کجای مغزش میاره. در هر صورت واضحا هنوز باورش نشده بود که تمام حرفای لیام واقعین و لیام هم درک نمیکرد چرا باید پذیرفتن گرایشش برای لویی که خودش هم همجنسگرا بود انقدر سخت باشه.

و البته این سوالی بود که خود لویی هم جوابی براش نداشت. فقط احساس عجیبی نسبت به این اعتراف لیام داشت که حتی نمیدونست چطور باید توصیفش کنه پس ترجیح میداد یه جوری این خبر تکذیب شه.

برای همینم از دو روز قبل مغز لیام با این مدل سوالای مزخرف خورده بود. تازه علاوه بر گی بودن لیام مشکلاتی که با خانواده‌اش گذرونده بود و تا الان هم داشت باعث تعجب لویی بودن. محض فاک لیام پین؟ همون پسر خوشبختی که همه آرزوی جایگاه و داراییاشو داشتن؟ این همه مشکل؟ غیر قابل باور بود!

حالا عذاب وجدان لویی حتی بیشتر از قبل شده بود و دلش میخواست بابت تک تک بد رفتاریاش از لیام عذر خواهی کنه. درسته به اندازه‌ی لویی برای رسیدن به‌جایگاه فوتبالیش سختی نکشیده بود اما به اندازه‌ای تو زندگیش مشکل داشت که قلب لویی رو به رحم بیاره.

-خیلی خب قهر نکن... دیگه نمیگم

+قهر نیستم و امیدوارم.

لویی خندید و لیام چشماشو تو کاسه چرخوند.
تو ماشین لویی بودن و به باشگاه میرفتن. تمرینا شروع شده بود و مثل چند روز آخر لیام هم بعد از فیزیو تراپیش با لویی به باشگاه میرفت تا روحیه‌اش عوض شه. هر چند نه خودش و نه لویی متوجه نبودن که از افسردگی خبری نیست و لیام جز دفعات کمی غرق ناراحتیاش نمیشد.

زین سه روز دیگه برمیگشت و دو روز بعدش بازیا هم شروع میشدن و همه چیز به حالت اولیه‌اش برمیگشت. البته همه چیز جز پای لیام و همین هم آرامش رو از لویی گرفته بود.

درسته اون‌پسر اصلا به روی خودش نمیاورد اما لویی کاملا این یه مورد رو درک میکرد چون اگه خودش جای لیام بود و مجبور میشد بازی بقیه رو تماشا کنه و خودش از یه دویدن ساده محروم باشه دیوونه میشد‌.

با رسیدن به باشگاه ماشینش رو پارک کرد و پیاده شد. لیام هم آهسته از ماشین بیرون‌اومد و با کمکای گاه و بیگاه لویی به رختکن رفتن.

رختکن شلوغ بود و از اونجایی که جلسه‌ی فیزیوتراپی لیام‌کمی طول کشیده بود همه‌ی بازیکنا حاضر بودن. با ورود لویی و لیام همه مشغول سلام کردن و پرسیدن احوال لیام شدن و براش آرزوهای خوب کردن.

OFFSIDE {lilo} {Completed}Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora